رندیدنلغتنامه دهخدارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص ) (از: رند + یدن ) تراشیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رنده کردن . (ناظم الاطباء). با رنده چوب و جز آن را تراشیدن و صاف و هموار کردن . به رنده زدودن و جلا دادن و صیقل کردن چوب و امثال آن . رجوع به رند و رنده شود. || شخودن . خراشیدن <spa
رندیدنفرهنگ فارسی عمید۱. رنده کردن؛ رنده زدن.۲. تراشیدن؛ تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن.۳. [قدیمی] خراشیدن: ◻︎ مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد بِه (انوری: ۷۱۳).
رندیدنفرهنگ فارسی معین(رَ دَ) (مص م .) 1 - تراش دادن ، تراشیدن . 2 - صیقل دادن . 3 - صاف و هموار کردن .
رندیدنیلغتنامه دهخدارندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
رندیدنیلغتنامه دهخدارندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
رندانیدنلغتنامه دهخدارندانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رندیدن . رندیدن فرمودن .(ناظم الاطباء). رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
وارندیدنلغتنامه دهخداوارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
رنده زدنلغتنامه دهخدارنده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) رنده کردن . رندیدن . رنده کاری کردن . رجوع به رنده کردن و رندیدن و رنده کاری شود.
رندیدنیلغتنامه دهخدارندیدنی . [ رَ دی دَ ](ص لیاقت ) قابل رندیدن . آنچه درخور رندیدن باشد. آنچه توانش رندیدن . رجوع به رندیدن و رند و رنده شود.
وارندیدنلغتنامه دهخداوارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) رندیدن . رنده کردن . رجوع به رندیدن و رنده کردن شود.
فارندیدنلغتنامه دهخدافارندیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) نیک وارندیدن . رندیدن . || فارندیدن : تجریف ؛ فارندیدن سیل زمین را. (یادداشت بخط مؤلف ). || کشیدن . (آنندراج ). و رجوع به وارندیدن و رندیدن شود.
اورندیدنلغتنامه دهخدااورندیدن . [ اَ رَ دَ ] (مص ) فریبانیدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مکر و حیله کردن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). خدعه نمودن .(از ناظم الاطباء). فریب دادن . (برهان ) : ز روز واپسین آن کش خبر نیست جز اورندیدنش کار دگر نیست .<
افرندیدنلغتنامه دهخداافرندیدن . [ اَ رَ دی دَ ] (مص ) آرایش کردن . زینت کنانیدن . (ناظم الاطباء). زیب دادن و آراستن . مرادف افرازیدن . (فرهنگ میرزا ابراهیم ). مصدر افرند است یعنی زیب دادن و زینت دادن و زینت کردن و آراستن . (برهان ) (آنندراج ). زیب دادن و آراستن . (مجمعالفرس ).