رهنلغتنامه دهخدارهن . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش جویمند شهرستان گناباد. دارای 630 تن سکنه . آب آن از قنات است و محصول عمده ٔ آنجا غلات و زعفران و راهش ماشین رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رهنلغتنامه دهخدارهن . [ رَ ] (ع اِ) گروی . ج ، رِهان ، رُهون ، رُهن ، رَهین ، رُهُن . (ازمنتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه در مقابل اخذ چیزی نزد کسی گذاشته شود. ج ، رهان ، رهین ، رهن . (از تاج العروس ). گرو . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) (دهار) (از کشاف زمخشری ) (از مهذب ال
رهنلغتنامه دهخدارهن . [ رَ ] (ع مص ) گرو کردن چیزی را نزد کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرو کردن و گرو دادن . (غیاث اللغات ). || بلند کردن زبان را و بازداشتن از ذکر خیر آن را.(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ثابت و برقرا
رهنلغتنامه دهخدارهن . [ رَ هََ ] (اِخ ) دهی از بخش قمصر شهرستان کاشان . دارای 260 تن سکنه . آب آن از دو رشته قنات است و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه ، خربزه و هندوانه و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن فرعی است . عده ای برای تأمین معاش کارگری به ته
رهنلغتنامه دهخدارهن . [ رِ ] (ع اِ) برابر: هو رهن مال ؛ آن برابر مال است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
ناحیۀ رانfemoral region, regio femoralisواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای از اندام پایینی که بین مفصل کوهانه در بالا و مفصل زانو در پایین قرار دارد متـ . مثلث ران femoral triangle
تهیگاه، ناحیۀ کشالۀ رانinguinal region, groin, regio inguinalis, inguenواژههای مصوب فرهنگستان← ناحیۀ تهیگاه
رعنلغتنامه دهخدارعن . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. || موضعی است به بحرین . || موضعی است نزدیک حفر ابی موسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). موضعی است در طریق حاج بخره بین حفر ابی موسی و مادیة. (از معجم البلدان ).
رعنلغتنامه دهخدارعن . [ رَ ] (ع اِ) تندی که از کوه بیرون خاسته بود. (از مهذب الاسماء). بینی پیش آمده ٔ کوه . (ناظم الاطباء).ج ، رُعون و رِعان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَعل شود. || کوه دراز. ج ، رُعون و رِعان . (ناظم الاطباء). کوه دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج )
رهنامجلغتنامه دهخدارهنامج . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ مرکب ) راهنامج . معرب رهنامه ٔ پارسی . کتابی که کشتی بانان بدان ره سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی ببرند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی راهنامج . (منتهی الارب ). معرب رهنامه . راهنامه . رهنامه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهنامج و ره
رهنامهلغتنامه دهخدارهنامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) راهنامه . راهنامج . رهنامج . کتابی که بدان کشتی بانان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند. معرب آن رهنامج و راهنامج است . (یادداشت مؤلف ). کتاب شناساننده ٔ راهها : دگرگونه
رهنشکلغتنامه دهخدارهنشک .[ رَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 99 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رهنمالغتنامه دهخدارهنما. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (اِخ ) غلامحسین بن محمد. دانشمند مشهور عصر حاضر و متخصص در فنون ریاضی (تولد در شیراز 1299 هَ .ق . وفات در تهران 1365<
رهنمالغتنامه دهخدارهنما. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) راه نما. رهنمون . رهبر. ره نمای . ره نماینده . (یادداشت مؤلف ). دلیل و هادی و نماینده ٔ راه و مرشد. (ناظم الاطباء). رهبر و هادی و دلیل . (آنندراج ) :
رهن الافاعیلغتنامه دهخدارهن الافاعی . [ رَ نُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) اخیون . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اخیون شود.
رهن کاریزلغتنامه دهخدارهن کاریز. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 174 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات و راهش اتومبیل رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رهنامجلغتنامه دهخدارهنامج . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ مرکب ) راهنامج . معرب رهنامه ٔ پارسی . کتابی که کشتی بانان بدان ره سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی ببرند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی راهنامج . (منتهی الارب ). معرب رهنامه . راهنامه . رهنامه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهنامج و ره
رهنامهلغتنامه دهخدارهنامه . [ رَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) راهنامه . راهنامج . رهنامج . کتابی که بدان کشتی بانان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند. معرب آن رهنامج و راهنامج است . (یادداشت مؤلف ). کتاب شناساننده ٔ راهها : دگرگونه
رهنشکلغتنامه دهخدارهنشک .[ رَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 99 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مبرهنلغتنامه دهخدامبرهن . [ م ُ ب َ هََ ] (ع ص ) به حجتهای روشن و به دلائل قاطع ثابت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). برهان آورده شده و دلیل و حجت آورده شده ومدلل و برهانی و ثابت و راست و آشکارا و بین و واضح و هویدا. (ناظم الاطباء). مدلل . با برهان . برهان دار و ببرهان . (یادداشت به خط مرحوم دهخ
کاغذین پیرهنلغتنامه دهخداکاغذین پیرهن . [ غ َ هََ ] (اِ مرکب ) کاغذین جامه . (آنندراج ). پیرهنی که از کاغذ ساخته باشد : ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کوکه سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم . بابافغانی (از آنندراج ).تا که دست قدر از
کبودپیرهنلغتنامه دهخداکبودپیرهن . [ ک َ هََ ] (ص مرکب ) که پیراهن کبود دارد. نیلی پیراهن . || آنکه به علامت سوکواری پیراهن کبود پوشد. کبودجامه : ماهتان در صفر سیاه شده ست زان چو گردون کبودپیرهنید. خاقانی .رجوع به کبودجامه شود.
کرکرهنلغتنامه دهخداکرکرهن . [ ک َ ک َ هََ ] (اِ) به لغت بربری دوایی است که آن را عاقرقرحا خوانند و آن بیخ طرخون رومی است . (برهان ) (آنندراج ). کرکرهان . قرقرهان . به سریانی کُرکُرهان . آککرا. (فرهنگ فارسی معین ). بیخی است شبیه به سنبل رومی و از آن سرختر و در جمیع افعال مانند عاقرقرحاست و از ای