رواحلغتنامه دهخدارواح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه شدن به جایی یا کاری کردن در آن . (از منتهی الارب ). آمدن و رفتن در شامگاهان و کار کردن در آن و آن خلاف غُدُوّ است و مطلقاً به معنی آمد و شد نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). سیر کردن در شبانگاه و این معنی اصل است و توسعاً رفتن و گشتن را گویند در ه
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
رواحاللغتنامه دهخدارواحال . [ رَ ] (ق مرکب ) درحال . فی الفور. فی الحال . فوراً. (از اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) مرکب تیزرو. (ناظم الاطباء).
رواحللغتنامه دهخدارواحل . [ رَ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راحِلة.(دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (آنندراج ).شتران قوی و تندرو. رجوع به راحلة شود : نگه کردم به گرد کاروانگاه به جای خیمه و جای رواحل .منوچهری .
رواحةلغتنامه دهخدارواحة. [ رَ ح َ ] (ع اِ) سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغة). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رَواح .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رَویحة. (معجم متن اللغة). رجوع به رواح و رویحة شود.
رواحةلغتنامه دهخدارواحة.[ رَ ح َ ] (اِخ ) عبداﷲبن ... صحابی است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به عبداﷲبن رواحة شود.
ریاحةلغتنامه دهخداریاحة. [ ح َ ] (ع مص ) رَیاحَة. مصدر به معنی رواح . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود.
ریاحةلغتنامه دهخداریاحة. [ رَ ح َ ] (ع مص ) ریاحَة. بالا برآمدن و شادمان گردیدن . (منتهی الارب ). مصدر به معنی رواح . (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود.
صباحلغتنامه دهخداصباح . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صبیح ، زیباروی : کاسات از دست سقاة صباح ، صباح به عشا و رواح به غداة پیوستند. (جهانگشای جوینی ).
ریاحلغتنامه دهخداریاح . [ رَ ] (ع اِ) می . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) || رواح . (ناظم الاطباء). اول شب ، گویند: خرجوا بریاح من العشی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شبانگاه . (آنندراج ).
مغازلهلغتنامه دهخدامغازله . [ م ُ زَ ل َ / زِ ل ِ ] (از ع ، اِمص ) عشقبازی . (ناظم الاطباء) : از صباح تا رواح با صباح به مغازله و معانقه می گذشت . (لباب الالباب چ نفیسی ص 52). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.<b
رواحاللغتنامه دهخدارواحال . [ رَ ] (ق مرکب ) درحال . فی الفور. فی الحال . فوراً. (از اشتینگاس ) (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) مرکب تیزرو. (ناظم الاطباء).
رواحللغتنامه دهخدارواحل . [ رَ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راحِلة.(دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (آنندراج ).شتران قوی و تندرو. رجوع به راحلة شود : نگه کردم به گرد کاروانگاه به جای خیمه و جای رواحل .منوچهری .
رواحةلغتنامه دهخدارواحة. [ رَ ح َ ] (ع اِ) سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغة). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رَواح .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). رَویحة. (معجم متن اللغة). رجوع به رواح و رویحة شود.
رواحةلغتنامه دهخدارواحة.[ رَ ح َ ] (اِخ ) عبداﷲبن ... صحابی است . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به عبداﷲبن رواحة شود.
احضار ارواحلغتنامه دهخدااحضار ارواح . [ اِ رِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ) (علم ِ...) عمل فراخواندن روانهای مردگان بتوسط رابطی .
قابض ارواحلغتنامه دهخداقابض ارواح . [ ب ِ ض ِ اَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان گیر. (روضة العقول ). جان ستان . جان ستاننده . گیرنده ٔ جانها. || (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل : محمد مصطفی که خواجه ٔ هر دو سرا بود قابض ارواح از عالم جلال به قضای جانش آمد. (قصص الانبیاء جویری ص
قرواحلغتنامه دهخداقرواح . [ ق ِرْ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر درازپای . || شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد. || زمین گشاده ٔ آفتاب رویه . || زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است . || خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب ). ا
ممسک الارواحلغتنامه دهخداممسک الارواح . [ م ُ س ِ کُل ْاَ ] (ع اِ مرکب ) اسطوخودوس . موقف الارواح . (برهان قاطع، ذیل اسطوخودوس ). رجوع به اسطوخودوس و ضرم شود.