رواهلغتنامه دهخدارواه . [ رَ ] (اِ) طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج ). قوت و طعام زندانیان و اسیران . (ناظم الاطباء) : قفس تن شده بدل زندان پاره های جگر رواهش دان .ابوالمعانی (از شعوری ).
رواهلغتنامه دهخدارواه . [ رُ ] (ع اِ) جنبش آب بر روی زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
رواهبلغتنامه دهخدارواهب . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راهِبة. راهبات . (اقرب الموارد). رجوع به راهبة شود.
رواهالغتنامه دهخدارواها. (اِخ ) رودی است در تانگانیکا واقع در افریقای مرکزی که به اقیانوس هند میریزد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
رواهشلغتنامه دهخدارواهش . [ رَ هَِ ] (ع اِ) رگهای اندرون ارش . (مهذب الاسماء). رگهای درون بازو یا رگهای ظاهر پنجه ، واحد آن راهِش . (آنندراج ). رگهای ظاهر کف . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || عصبی است در ظاهر بازو، یا رگها و عصبی است در درون بازو. واحد آن راهِش و راهِشة است . (از معج
رواهصلغتنامه دهخدارواهص . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) سنگها برهم نشسته ٔ استوار. (منتهی الارب ). صخره های بهم استوارشده ٔ ثابت . واحد آن راهِصة است . (از اقرب الموارد). || سنگها که سپل شتر را کوبد. (منتهی الارب ). سنگهایی که چون چهارپایان پای بر آن گذارند بکوبد. (از معجم متن اللغة). الرواهص من الحجا
رواتلغتنامه دهخداروات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) رواة. ج ِ راوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رجوع به رواة و راوی شود : چنین شنیدم از ثقات روات . (سندبادنامه ص 129).
رواهبلغتنامه دهخدارواهب . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راهِبة. راهبات . (اقرب الموارد). رجوع به راهبة شود.
رواهالغتنامه دهخدارواها. (اِخ ) رودی است در تانگانیکا واقع در افریقای مرکزی که به اقیانوس هند میریزد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
رواهشلغتنامه دهخدارواهش . [ رَ هَِ ] (ع اِ) رگهای اندرون ارش . (مهذب الاسماء). رگهای درون بازو یا رگهای ظاهر پنجه ، واحد آن راهِش . (آنندراج ). رگهای ظاهر کف . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || عصبی است در ظاهر بازو، یا رگها و عصبی است در درون بازو. واحد آن راهِش و راهِشة است . (از معج
رواهصلغتنامه دهخدارواهص . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) سنگها برهم نشسته ٔ استوار. (منتهی الارب ). صخره های بهم استوارشده ٔ ثابت . واحد آن راهِصة است . (از اقرب الموارد). || سنگها که سپل شتر را کوبد. (منتهی الارب ). سنگهایی که چون چهارپایان پای بر آن گذارند بکوبد. (از معجم متن اللغة). الرواهص من الحجا
درواهلغتنامه دهخدادرواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروا. دروای . سرنگون . (برهان )(آنندراج ). معلق . اندروا. || حیران . (برهان ) (آنندراج ). سرگردان . متحیر. سرگشته : ز بیم آتش تیغش که برشود به فلک ستارگان همه در برج خویش درواهند.امیر معزی (از جه
درواهلغتنامه دهخدادرواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . دروا. درواژ. ضروری . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . (ناظم الاطباء).- درواه تر ؛ لازمتر. الزم . (ناظم الاطباء).|| سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به دروا و دروار و دروای شود.
اندرواهلغتنامه دهخدااندرواه . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سرگشته و حیران . || سرنگون آویخته . || (اِ مرکب ) احتیاج . (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). و رجوع به اندروای شود.