رواییلغتنامه دهخداروایی . [ رَ ] (حامص ) رواج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رونق داشتن . (برهان قاطع). رونق و خوبی داد و ستد و خرید و فروخت . رواج بازار. ضد کسادی . (ناظم الاطباء). گرمی و تیزی بازار : تا مه نیسان بود روایی بستان تا مه کانون بود ر
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
راه کمتردد،راه کمشدآمدlightly trafficked roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که حجم تردد متوسط روزانة آن در سال کمتر از 15000 وسیلة نقلیه باشد
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
روایی یافتنلغتنامه دهخداروایی یافتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رواج و رونق حاصل کردن . (ناظم الاطباء). گرمی و رونق پیدا کردن . رایج شدن . روایی گرفتن : متاع از مشتری یابد روایی به دیده قدر گیرد روشنایی . نظامی .و رجوع به روایی گرفتن و روایی
روایی بخشیدنلغتنامه دهخداروایی بخشیدن . [ رَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روایی دادن . رجوع به روایی و روایی دادن شود.
روایی دادنلغتنامه دهخداروایی دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) رواج و رونق دادن . (ناظم الاطباء). رواج دادن . رایج کردن . گرمی و رونق بخشیدن : انفاق ؛ روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب ) : می داد ز راه بینوایی کالای گشاده را روایی . نظامی .<b
روایی داشتنلغتنامه دهخداروایی داشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رواج داشتن . گرمی و رونق داشتن . رایج بودن : اکنون که ز هیچ سو نداردبازار هنروران روایی . کمال الدین اسماعیل . || شایستگی و سزاواری داشتن . قرب ومنزلت داشتن . مورد ستایش و محبت ب
روایی گرفتنلغتنامه دهخداروایی گرفتن . [ رَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) روایی یافتن . رجوع به روایی یافتن شود.
روایی یافتنلغتنامه دهخداروایی یافتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رواج و رونق حاصل کردن . (ناظم الاطباء). گرمی و رونق پیدا کردن . رایج شدن . روایی گرفتن : متاع از مشتری یابد روایی به دیده قدر گیرد روشنایی . نظامی .و رجوع به روایی گرفتن و روایی
روایی بخشیدنلغتنامه دهخداروایی بخشیدن . [ رَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) روایی دادن . رجوع به روایی و روایی دادن شود.
روایی دادنلغتنامه دهخداروایی دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) رواج و رونق دادن . (ناظم الاطباء). رواج دادن . رایج کردن . گرمی و رونق بخشیدن : انفاق ؛ روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب ) : می داد ز راه بینوایی کالای گشاده را روایی . نظامی .<b
روایی داشتنلغتنامه دهخداروایی داشتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رواج داشتن . گرمی و رونق داشتن . رایج بودن : اکنون که ز هیچ سو نداردبازار هنروران روایی . کمال الدین اسماعیل . || شایستگی و سزاواری داشتن . قرب ومنزلت داشتن . مورد ستایش و محبت ب
روایی گرفتنلغتنامه دهخداروایی گرفتن . [ رَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) روایی یافتن . رجوع به روایی یافتن شود.
کامرواییلغتنامه دهخداکامروایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) تمتع. کامیابی و برخورداری و رسیدن به آرزو. (ناظم الاطباء). پیروزی و غلبه و خوشبختی : شادیش باد وکامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. فرخی .بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق <br
فرمان رواییلغتنامه دهخدافرمان روایی . [ ف َ ما رَ ] (حامص مرکب ) فرمان روا شدن . فرمان روا بودن . فرمان فرمایی . حکومت . ریاست . (یادداشت به خط مؤلف ) : وزیر ملک صاحب سید احمدکه دولت بدو داد فرمان روایی . فرخی .ازیرا نخواهم که هرگز کسی ر
اندرواییلغتنامه دهخدااندروایی . [ اَ دَ ] (حامص مرکب ) سرگشتگی و حیرانی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بی حواسی . (ناظم الاطباء) : ز اندروایی ار خواهی نجاتی ترا باید ز جود او براتی . شاکر بخاری .|| آرزومندی و حاجت . (فرهنگ سروری ). آرز
بی رواییلغتنامه دهخدابی روایی . [ رَ ] (حامص مرکب ) ناروایی .عدم رواج . کساد. بیرونقی بازار. کاسدی : کاسدی و بی روایی از لب و دندانْت بر صدف و درّ و بر شکر زده داری . سوزنی .رجوع به روا شود.