روبرلغتنامه دهخداروبر. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) (از: رو + بُر، مخفف بُریده ) الگو. مدل . و رجوع به روبر کردن شود.
روبرفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از روی آن چیزی را برش میدهند؛ الگو.۲. پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد.
روبر کردنلغتنامه دهخداروبر کردن . [ ب ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح خیاطی ) بریدن از روی جامه ای یا الگویی و غیره . بریدن جامه ای از قطعات جداکرده ٔ جامه ای دیگر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روبر شود.
روبراهلغتنامه دهخداروبراه . [ ب ِ ] (ص مرکب ) عازم حرکت و سفر. (فرهنگ نظام ). رجوع به روبراه شدن و روبراه کردن شود. || آماده . (آنندراج ). آماده و مهیا و حاضر برای کار. || مرتب و منظم و آراسته . (ناظم الاطباء). || شخص مطیع امین مشغول به کار خود. (از فرهنگ نظام ). || برگشته از رفتار نادرست و خلا
روبردارلغتنامه دهخداروبردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) در تداول مردم قزوین ، بمعنی مشاطه است . (از فرهنگ نظام ). رووردار (در تداول مردم قزوین ). پیراینده ٔ موی رخساره ٔ زنان .
روبرگردانلغتنامه دهخداروبرگردان . [ ب َ گ َ ] (نف مرکب ) برگرداننده ٔرو. اعراض کننده . مُعْرِض . پشت کننده . روی برتابنده .- روبرگردان نبودن از ؛ اعراض نکردن از. پشت نکردن به . رو برنتافتن : فلانی از یک بطر عرق یا یک قاب پلو روبرگردان نیست . (یادداشت مؤلف ).
روبرولغتنامه دهخداروبرو. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) محاذی . مقابل . در پیش . (ناظم الاطباء). روبارو. (آنندراج ). مواجه و مقابل . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). برابر. رویاروی . رجوع به روبروی شود : دید قبرستان و مبرز روبروبانگ برزد گفت کی نظارگان ... <p class
روبرواللغتنامه دهخداروبروال . [ رُ ب ِرْ ] (اِخ ) ریاضیدان معروف فرانسوی . وی به سال 1602 م . متولد گردید و به سال 1632 م . در کلژ دو فرانس به استادی علوم ریاضی برگزیده شد و تا وفاتش که به سال 1675</sp
پرتقالیhesperidiumواژههای مصوب فرهنگستاننوعی میوۀ سته با روبَر چرمی که حجرههای آن را کرکهای آبدار پر کرده است
برونبَرexocarpواژههای مصوب فرهنگستانبیرونیترین لایۀ پیرابَر در میوۀ نهاندانگان متـ . روبَر epicarp, epicarpium
کدوییpepoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی میوۀ سِته با بخش خارجی نسبتاً سخت حاصل از روبَر یا بافت غیربَرچهای
الگولغتنامه دهخداالگو. [ اُ ] (اِ) روبُر. مُدِل . || سرمشق . مُقتَدی ̍. اُسوَه . قدوه . مثال . نمونه .
روبر کردنلغتنامه دهخداروبر کردن . [ ب ُ ک َدَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح خیاطی ) بریدن از روی جامه ای یا الگویی و غیره . بریدن جامه ای از قطعات جداکرده ٔ جامه ای دیگر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روبر شود.
روبراه شدنلغتنامه دهخداروبراه شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده و متوجه سفر شدن . (آنندراج ). آغاز سفر و حرکت کردن . || راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار. || بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف . از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن .
روبراه کردنلغتنامه دهخداروبراه کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده و مهیا کردن . حاضرکردن . || اصلاح کردن . (ناظم الاطباء). درست کردن و سر و سامان دادن . به اسلوب صحیح بازآوردن .
روبراهلغتنامه دهخداروبراه . [ ب ِ ] (ص مرکب ) عازم حرکت و سفر. (فرهنگ نظام ). رجوع به روبراه شدن و روبراه کردن شود. || آماده . (آنندراج ). آماده و مهیا و حاضر برای کار. || مرتب و منظم و آراسته . (ناظم الاطباء). || شخص مطیع امین مشغول به کار خود. (از فرهنگ نظام ). || برگشته از رفتار نادرست و خلا
روبردارلغتنامه دهخداروبردار. [ ب َ ] (نف مرکب ) در تداول مردم قزوین ، بمعنی مشاطه است . (از فرهنگ نظام ). رووردار (در تداول مردم قزوین ). پیراینده ٔ موی رخساره ٔ زنان .