روترشلغتنامه دهخداروترش . [ ت ُ رُ ] (ص مرکب ) ترشرو. ترشروی . عبوس . اخم آلود. گره بر جبین افگنده : من ز شیرینی نشینم روترش من ز بسیاری گفتارم خمش . مولوی .قاصدان چون صوفیان روترش تا نیامیزند با هر نورکش . <p class="author"
رو ترش کردنلغتنامه دهخدارو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال و روترش کردن بود. مولوی .تَکَرﱡه ؛ رو ترش کردن . (منت
گره بر جبین زدنلغتنامه دهخداگره بر جبین زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ج َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در کاروبار گره شدن . (آنندراج ). || روترش کردن . چهره را خشمگین نمودن .
روضلغتنامه دهخداروض . [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَوضَة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ روضه ، که بمعنی بوستان و مرغزار باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به روضة و روضه شود.- روض الکرام ؛ باغ های کریمان . منظور بخشنده و سخی است که مولانا در صحبت از یک مرد
لنجلغتنامه دهخدالنج . [ ل ُ ] (اِ) بیرون رُخ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). لفج . پوز. فرنج . بتفوز. نول . لوچه . مشفر (در شتر). بیرون روی و رخ و بیرون لب را نیز گویند. (اوبهی ). لب ستبر. لوشه . لب شفه . جحفله : خروشان ز کابل همی رفت زال فروهشته لنج و برآورده یال .<
ارسطیسلغتنامه دهخداارسطیس . [ اَ س ِ ] (اِخ ) ظاهراً مصحف ارشیطس و ارخوطس فیلسوف طارنطینی است . شهرزوری در نزهةالارواح آرد: ارسطیس ، علاوه بر آنکه از رجال معروف در حکمت و از مردان مشهور در علم هندسه و فلسفه است ، صاحب اموال کثیره و ضیاع و عقار بسیار بوده است . بخوشی حال و سعه ٔ عیش و رفاه کامل