رودلغتنامه دهخدارود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است . (از فرهنگ ن
رودلغتنامه دهخدارود. (اِخ ) فرانسوا.... (1855-1784م .) از مجسمه سازان معروف فرانسه بود. وی در دیژن متولد شد و در پاریس دیده از جهان فروبست . مجسمه های بسیاری از آثار او در موزه های جهان باقی است . رجوع به دائرةالمعارف بریتان
رودلغتنامه دهخدارود. (اِخ ) دهی است از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور واقع در 12هزارگزی شمال نیشابور. منطقه ٔ کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 199 تن است که مذهب تشیع دارند و به فارسی سخن می گویند. آب آن ا
رودلغتنامه دهخدارود. (اِخ ) قصبه ای در خراسان . صاحب شدالازار آرد: در خراسان دو جا بنام سنگان مشهور است اول قریه ٔ سنگان که در نزدیکی قصبه ٔ رود حاکم نشین خواف واقع است ... (شدالازار ص 539).
چروتلغتنامه دهخداچروت . [ چ ُ ] (اِ) سیگاری که بدون کاغذ از برگ نبریده ٔ توتون پیچیده میشود. (فرهنگ نظام ).
روتلغتنامه دهخداروت . (اِخ ) زن موآبی بود که با مادرشوهر خود نعومی به زمین یهودا مراجعت کرد. احتمال میرود که این واقعه در زمان جدعون واقع شده باشد. پس از آن به بوعز که از خویشاوندان و منسوبان شوهر نعومی بود منکوحه شد. از این نکاح داود ملک که عیسی مسیح از نسل او بود بوجود آمد. (از قاموس کتاب
روتلغتنامه دهخداروت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.
روثلغتنامه دهخداروث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک الحشیش و تعطینی الروثة. (از منتهی الارب ). راث الفرس ُ روثاً؛ مثل تغوط الرجل . (اقرب الموارد). سرگین انداختن . (غیاث اللغات ). || (اِ) س
رودم رودملغتنامه دهخدارودم رودم . [ دَ دَ ] (صوت مرکب ) مقاله ٔ زنان است در حالت گریه هرگاه وهنی باو از طرف اولاد رسد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رجوع به رودم شود.
رودخیزانلغتنامه دهخدارودخیزان . (اِ مرکب ) ج ِ رودخیز است که بمعنی موج باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به رودخیز شود.
رودوفیتلغتنامه دهخدارودوفیت . [ رُ دُ ] (فرانسوی ،اِ) یکی از شاخه های نه گانه ٔ نباتات بنا به تقسیم وتشتاین . (از گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی چ دانشگاه ص 193). رجوع بهمین کتاب شود.
رودبارلغتنامه دهخدارودبار. (اِخ ) ابوموسی اصفهانی گوید: ناحیه ای است از طسوج اصفهان و آن مشتمل بر دیههای بسیار است و جماعتی از اهل علم در آنجا سکنی دارند. (از معجم البلدان ).
رودخیزانلغتنامه دهخدارودخیزان . (اِ مرکب ) ج ِ رودخیز است که بمعنی موج باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به رودخیز شود.
روده کردهلغتنامه دهخداروده کرده . [ دَ / دِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اورودکرده . سمیطنموده . (ناظم الاطباء). رجوع به روده و روده کردن و سمیط شود.
روده درازیلغتنامه دهخداروده درازی . [ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) پرگویی . پرحرفی . درازنفسی . پرچانگی . اطاله ٔ کلام . کثرت سخن . رجوع به روده دراز و روده درازی کردن شود.
رودوفیتلغتنامه دهخدارودوفیت . [ رُ دُ ] (فرانسوی ،اِ) یکی از شاخه های نه گانه ٔ نباتات بنا به تقسیم وتشتاین . (از گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی چ دانشگاه ص 193). رجوع بهمین کتاب شود.
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دامن رودلغتنامه دهخدادامن رود. [ م َ ] (اِخ ) دهی بجنوب خوزستان و بیست فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق فلاحی است .
دجله رودلغتنامه دهخدادجله رود. [ دَ ل َ ] (اِخ ) نام رودیست در خاک فیروزکوه بدین توضیح که سه رود کوچک که یکی از تنگه ٔ واشی خارج می شود و از چمن فیروزکوه می گذرد با رود دیگری که از چمن گورسفید می آید و همین نام دارد و رود دیگری که از چمن شورستان کنگرخانی می آید بهم می پیوندد و به سوی مغرب جاری می
دربارودلغتنامه دهخدادربارود. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه ، واقع در 23هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 3هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ارومیه به مهاباد، با 340 ت