روزانه

ruzāne

معنی

۱. [مقابلِ شبانه] مربوط به روز.
۲. به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه.
۳. (قید) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می‌خورید؟.
۴. (اسم) [قدیمی] روز.

مترادف

روزمره، هرروز، یومیه

جست‌وجوی دقیق

روزانه

لغت‌نامه دهخدا

روزانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) آنچه هرروز بکسی داده شود. (آنندراج ). یومی . (ناظم الاطباء). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. (از فرهنگ نظام ). || هرروزی . (ناظم الاطباء). یومیه . (یادداشت مؤلف ). هر روز. گ

روزانه

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ شبانه] مربوط به روز.۲. به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه.۳. (قید) در هر روز: روزانه چند لیوان آب می‌خورید؟.۴. (اسم) [قدیمی] روز.

روزانه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

daily, day-to-day, diurnal, everyday, per diem, quotidian

روزانه

دیکشنری فارسی به عربی

نهاري , يوميا

روزانه

دیکشنری فارسی به ترکی

günlük, gündelik

جست‌وجوی هم‌آوا

روزگانه

لغت‌نامه دهخدا

روزگانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) وظیفه و مواجب و مزد و اجرت و روزینه . || جزء پیشین از سر. (ناظم الاطباء).

روزونَه

گویش بختیاری

روزانه.

روزگانه

فرهنگ فارسی عمید

۱. روزی.۲. خوراک هر روزه.۳. وظیفه؛ مزد روزانه.

روزیانه

فرهنگ فارسی عمید

= روزی

روزیانه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

per diem

جست‌وجوی مشابه

روزانه‏ها

rushes, dailies

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نخستین چاپ‌های نسخۀ مثبت برای آگاهی از نتیجۀ کار روزانۀ گروه فیلم‌برداری متـ . نسخۀ روزانه‏ها rush print

خانک روزانه

daily cell

واژه‌های مصوب فرهنگستان

حجم معینی از خاکچال که روزانه با پسماند فشرده‌شده پر و با پوشانه پوشانده می‌شود

خوراک روزانه

diet 3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مواد غذایی که به‏طور معمول خورده شود متـ . غذای معمول

پوشش روزانه

daily cover

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لایه‌ای از خاک که در پایان هر روز بر روی پسماند جامد متراکم‌شده در خاکچال بهداشتی ریخته می‌شود

اختلاف‌منظر روزانه

diurnal parallax, geocentric parallax

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جابه‏جایی ظاهری اجرام آسمانی نزدیک به زمین نسبت به ستاره‏های دوردست که به دلیل جابه‏جایی ناظر براثر چرخش زمین ایجاد می‌شود

جست‌وجوی متن

روزونَه

گویش بختیاری

روزانه.

diurnule

دیکشنری انگلیسی به فارسی

روزانه

dayal

دیکشنری انگلیسی به فارسی

روزانه

diencephalons

دیکشنری انگلیسی به فارسی

روزانه

dayside

دیکشنری انگلیسی به فارسی

روزانه

جست‌وجوی هم‌آغاز

روزانه‏ها

rushes, dailies

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نخستین چاپ‌های نسخۀ مثبت برای آگاهی از نتیجۀ کار روزانۀ گروه فیلم‌برداری متـ . نسخۀ روزانه‏ها rush print

جست‌وجوی هم‌قافیه

خانک روزانه

daily cell

واژه‌های مصوب فرهنگستان

حجم معینی از خاکچال که روزانه با پسماند فشرده‌شده پر و با پوشانه پوشانده می‌شود

خوراک روزانه

diet 3

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مواد غذایی که به‏طور معمول خورده شود متـ . غذای معمول

دمای بیشینۀ روزانه

daily maximum temperature

واژه‌های مصوب فرهنگستان

بیشینۀ دما در بازۀ زمانی 24 ساعت پیوسته

دمای کمینۀ روزانه

daily minimum temperature

واژه‌های مصوب فرهنگستان

کمینۀ دما در بازۀ زمانی 24 ساعت پیوسته

انرژی مصرفی روزانه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← کارمایۀ مصرفی روزانه

ترجمه مقاله