روزنامچهلغتنامه دهخداروزنامچه . [ م َ / م ِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) کاغذی که در آن حساب یا احوال هرروزه ٔ کسی مرقوم باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دفتری که در آن محاسبات یومیه را نویسند. (لغت محلی شوشتر) :</span
روزنامهلغتنامه دهخداروزنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از روز+ نامه (نامک پهلوی )، معرب آن روزنامج و روزنامجه . بیرونی در الجماهر (ص 260) از قول ناخدای کشتی آرد: «و کتبتها فی الروزنامج باسمه » (نام مصله ٔ سرب را باسم شیخی ک
روزنامهفرهنگ فارسی عمید۱. نشریهای حاوی اخبار و وقایع روز که بهصورت روزانه یا هفتگی چاپ میشود.۲. دفتری که بازرگانان دادوستد روزانۀ خود را در آن مینویسند.۳. سرگذشت؛ شرح احوال، اعمال، و وقایع روزانه.۴. [قدیمی، مجاز] نامۀ اعمال: ◻︎ آبی به روزنامهٴ اعمال ما فشان / بتوان مگر سترد حروف گناه از او (حافظ: ۸
روزمهلغتنامه دهخداروزمه . [ م َه ْ ] (اِ مرکب ) تاریخ . حساب سال و ماه و روز. (از برهان قاطع). در فارسی ترجمه ٔ تاریخ است ، چه عربان در عهد عمربن خطاب خواستند حسابی برای معاملات سنواتی عمال ولایات قرار دهند که در حساب ایام و ماه اشتباهی نشود. هرمزان پارسی گفت در پارس حساب روز ازهر هفته و ماه ر
سیاههلغتنامه دهخداسیاهه . [هََ / هَِ ] (اِ) تفصیل رخوت و اسباب و اسامی مردم و کتاب و امثال آن . (برهان ). نوعی از دفتر و حساب و آنرا روزنامه نیز گویند و در آن تفصیل اسباب خانه و رخوت و لباس باشد نویسند. به اصطلاح متصدیان دفتر مسوده روزنامچه که آمدنی نقود یا اج
روزنامجهلغتنامه دهخداروزنامجه . [ م َ ج َ ] (معرب ، اِ) معرب روزنامه . (مهذب الاسماء) . کاغذ یا دفتری که حساب یا احوال و وقایع هر روز در آن نوشته شود. کلمه ٔ روزنامجه در قرنهای اول اسلامی مستعمل بوده است . ثعالبی در یتیمة الدهر (چ دمشق ج 2صص <span class="hl" dir=
دفترلغتنامه دهخدادفتر. [ دَ ت َ ] (اِ) نامه های فراهم آورده . (منتهی الارب ). تعدادی از صحف و نامه ها که جمع شده باشد، و از آن جمله است دفاتر حساب و دفاترخراج . (از اقرب الموارد). عده ٔ اوراقی بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده که در آن مطالب مختلف نظم و نثر یا محاسبات را نویسند. جزوه . کتابچه
روزنامهلغتنامه دهخداروزنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از روز+ نامه (نامک پهلوی )، معرب آن روزنامج و روزنامجه . بیرونی در الجماهر (ص 260) از قول ناخدای کشتی آرد: «و کتبتها فی الروزنامج باسمه » (نام مصله ٔ سرب را باسم شیخی ک