پیروزیلغتنامه دهخداپیروزی . (اِخ ) نام شاعری . و در ترجمان البلاغه ٔ محمودبن عمر راذویانی از او این بیت آمده است : مگر غیب و عیب است کایزد ندادت دگر هرچه بایست دانی و داری .و چون ترجمان البلاغه از قرن پنجم هجریست . علیهذا زمان زندگی این شاعر قرن پنجم یا قبل ا
روزیلغتنامه دهخداروزی . (اِخ ) دهی از بخش ورزقان شهرستان اهر با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول : غلات و سردرختی و سیب زمینی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
پرویزیلغتنامه دهخداپرویزی . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به پرویز (خسرو دوم ) پادشاه ساسانی ، و شاید از اولاد وی . و بدین نسبت مشهور است : عبداﷲ احمدبن محمدبن الفضل البرویزی السرخسی . وی ساکن مرو بود و مولدش به سرخس ... (سمعانی ).
مرتزقلغتنامه دهخدامرتزق . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ، اِ) هر چیز که ازآن نفع بردارند. (منتهی الارب ). هر چیزی که بدان منتفع شوند. (از اقرب الموارد). رزق . روزی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه از قوت و غذا و جز آن بهره مند شود. (از متن اللغة). روزی خوار. جیره خوار. روزی مند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ر
مرزوقلغتنامه دهخدامرزوق . [ م َ ] (ع ص ) روزی داده شده . روزی یافته . روزی مند. مطعم . روزی خوار. نعت مفعولی است از رزق . مقابل رازق . رجوع به رزق شود. || بابخت . (از منتهی الارب ). مجدود. مبخوت . (متن اللغة). بخت ور. بختیار. متمتع. بهره مند. بانصیب : همه از او مرزوق و
زرومندواژهنامه آزاد[ زَ](اِخ) (اِمرکب)یکی از روستا های دهستان چوپانان ^^دهستان چوپانان از توابع شهرستان نایین و استان اصفهان است. روستای چوپانان در فاصله ۹۵ کیلومتری شرق انارک واقع شده دارای جمعیتی حدود ۲۳۰۰ نفر است. در سرشماری سال ۱۳۹۰ شغل عمده اهالی کشاورزی و دامداری و رانندگی کامیون است.این دهستان از شمال به ریگ جن
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خداوند باشد و بیشتر در آخر کلمات آید، همچو دولتمند؛ یعنی صاحب دولت و ارجمند؛ یعنی صاحب و خداوند قدر و قیمت و حاجتمند و
برخوردارلغتنامه دهخدابرخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار
روزیلغتنامه دهخداروزی . (اِخ ) دهی از بخش ورزقان شهرستان اهر با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول : غلات و سردرختی و سیب زمینی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
روزیلغتنامه دهخداروزی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) از: روز+ی (نسبت )، پهلوی رچیک ، ارمنی رچیک ، دزفولی روزیک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوراک روزانه . (فرهنگ فارسی معین ). خوراک هرروزه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه روز بروز بکسی داده شودو قسمت او گردد. (
دقایقی مروزیلغتنامه دهخدادقایقی مروزی . [ دَ ی ِ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن علی . عالم و واعظ و شاعر اواخر قرن ششم هجری . وی تا پایان قرن مذکور زنده بود و هم اوست که سندبادنامه را به نثری مصنوع و مزین تحریر کرده ، که ظاهراًهمان بختیارنامه یا قصه ٔ ده وزیر منسوب به اوست . (از فرهنگ فارسی م
دل افروزیلغتنامه دهخدادل افروزی . [ دِ اَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل افروز. دلفروزی . || دل افروختگی . افروختگی دل . شادمانی . خوشی . روشن دلی : نیاید پدیدار پیروزیی درخشیدنی یا دل افروزیی . فردوسی .به پیروزی و بهروزی همی زی با دل
دلفروزیلغتنامه دهخدادلفروزی . [ دِ ف ُ ] (حامص مرکب ) دل افروزی . حالت و چگونگی دلفروز. ایجاد سرور و شادی : می رست به باغ دلفروزی می کرد به غمزه خلق سوزی . نظامی .چو در دولتش دلفروزی نبودز کار تو جز خاک روزی نبود. <p class="au
دوروزیلغتنامه دهخدادوروزی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوروزه . منسوب به دوروز. || کنایه است از صحت و تندرستی . (آنندراج ) (از لغت شوشتر) (جهانگیری ) (برهان ) : همی خواهم از داور کردگاردوروزی ده پاک پروردگار. فردوسی .دوروزی و درستی مرترا باد<b