روشنگرلغتنامه دهخداروشنگر. [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (ص مرکب ) صیقل و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). زداینده . آنکه آهن صیقلی و روشن کند. صقال . جلاء. که زنگ از شمشیر و آینه بزداید. شحاذ. صاقل . آنکه آینه های فلزی و اقسام اسلحه را صیقل و جلا دهد. آینه زدای . (یادداشت م
روشنگرفرهنگ فارسی عمید۱. روشنکننده؛ برافروزنده.۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).
روشنگریلغتنامه دهخداروشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
روشنگریلغتنامه دهخداروشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
روشنگریلغتنامه دهخداروشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.