روندهلغتنامه دهخدارونده . [ رَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش کرج شهرستان تهران .سکنه 107 تن . آب آن از قنات و رود گردان . محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و صیفی و چغندر و انگور و لبنیات . راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1</spa
روندهلغتنامه دهخدارونده . [ رَ وَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از رفتن . آنکه رود. راهی . آنکه راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). عموم روندگان را نیز گویند چه پیاده چه سواره چه اسب و چه استر. (انجمن آرا) (آنندراج ). روان شونده . (یادداشت مؤلف ). ماشی . (منتهی الارب )
چروندهلغتنامه دهخداچرونده . [ چ َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) فانوس و مانند آن باشد که محافظت چراغ از باد کند. (برهان )(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که چراغ را در آن نهندتا باد او را فروننشاند. (از جهانگیری ). قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الا
رویندهلغتنامه دهخداروینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) هر چیزی که روید و بالد و نمو کند. (ناظم الاطباء). || کشت بالیده و پرقوت . (آنندراج ) : اگر نیستی کوه غزنین توانگربدین سیم روینده و زر کانی . فرخی .کو
پروندهلغتنامه دهخداپرونده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) بسته ٔ جامه که به تازی رزمه گویند. بسته ٔ قماش و اسباب . پشتواره ٔ جامه . || لفافه ٔ قماش و اسباب یعنی پارچه ای که قماش را بدان پیچند. شله ٔ قماش : خواجه به پرونده اندر آمد ایدر<b
پس روندهلغتنامه دهخداپس رونده . [ پ َ رَ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پس رو. پی رو. تَبع. تابع. تبیع : و دبران را نیز تابعالنجم خوانند، ای پس رونده پروین . (التفهیم ).
پنیرک روندهMalva neglecta Wallr, running mallowواژههای مصوب فرهنگستانگونهای پنیرک به شکل گیاه علفی چندساله به بلندی 8 تا 45 سانتیمتر و خاکستریـ پرزدار با ساقههای پرشمار و خوابیده یا خیزان و اغلب چوبی در قاعده و پوشیده از کرکهای متراکم ستارهای و با دُمبرگهای چندبرابر طول برگ و پهنک برگ دایرهای به طول 2/5 و به عرض 3/5 سانتیمتر و گلهای صورتی 2 تا 3 برابر طول
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دِ رَ وَ دَ / دِ ] (نف ) دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج ). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم . جرمة؛ خرما یا انگور دروندگان . مختلی ؛ گیاه درونده . (منتهی الارب ).<
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دَرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) دربنده . نَجران . (ابن درید). و رجوع به دربنده شود.
پیچ پیچان روندهلغتنامه دهخداپیچ پیچان رونده . [ رَوَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه چون مار رود یا چون تیر تخش (فشفشه ) در هوا. مسنطل . نائع. (منتهی الارب ).
خوروندهلغتنامه دهخداخورونده . [ خُرْ وَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در شمال باختری قصبه ٔ رزن و شمال باختری دمق .این ده در دامنه ٔ کوه قرار دارد با هوای سرد و 750 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل
چروندهلغتنامه دهخداچرونده . [ چ َرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) فانوس و مانند آن باشد که محافظت چراغ از باد کند. (برهان )(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که چراغ را در آن نهندتا باد او را فروننشاند. (از جهانگیری ). قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الا