روگردانلغتنامه دهخداروگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه از چیزی برگردد و ترک آن را کند.(ناظم الاطباء). معرض . ترک کننده . (یادداشت مؤلف ).- روگردان شدن از کاری یا چیزی ؛ منصرف شدن از آن . ترک گفتن آن را. (از یادداشت بخط مؤلف ). روی برگرداندن :
روگردانفرهنگ فارسی عمیدآنکه از چیزی گریزان و نسبت به آن بیعلاقه است؛ روگرداننده؛ اعراضکننده؛ نافرمان.
پروردگانلغتنامه دهخداپروردگان . [ پ َرْ وَ دَ/ دِ ] (اِ) پرورش یافتگان . تربیت شدگان : جهانا چه خواهی ز پروردگان چه پروردگان داغ دل بردگان . فردوسی .همه دخت پروردگانش بنازبرین گونه بردند پیشش نماز.
سایه پروردان خملغتنامه دهخداسایه پروردان خم . [ ی َ / ی ِ پ َرْ وَ ن ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دانه های انگور است که در خم بجهت شراب اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) : تا دهان روزه داران داشت مهر از آفتاب سایه پرور
پروردنلغتنامه دهخداپروردن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پروراندن . پروریدن . پرورانیدن . پرورش کردن . پرورش دادن .تنبیت . تربیت کردن . رب ّ. تربیت . (تاج المصادر بیهقی ). ترشیح . (تاج المصادر). تأدیب . تعلیم کردن . آموختن . فرهنجیدن . بزرگ کردن . بار آوردن (چنانکه طفلی را) :
روگرداندنلغتنامه دهخداروگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رو گردانیدن . روگردان شدن . ترک کردن چیزی را. (از یادداشت بخط مؤلف ). روی برتافتن . برگشتن : گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را. سعدی .گرتو از من
روگردانیلغتنامه دهخداروگردانی . [ گ َ] (حامص مرکب ) برگشتگی . (ناظم الاطباء). روی گردانی . اعراض . و رجوع به روی گردانی شود. || ترک . (ناظم الاطباء). و رجوع به روگردان و روگردانیدن و روی گردانی شود. || مهاجرت . (ناظم الاطباء).
بیزارفرهنگ فارسی عمید۱. آزرده.۲. روگردان و گریزان از چیزی.۳. کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند.
وابوسیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - بازبوسیدن .2 - خاتمه دادن به کشتی . 3 - روگردان شدن ، متنفر گشتن .
روگرداندنلغتنامه دهخداروگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رو گردانیدن . روگردان شدن . ترک کردن چیزی را. (از یادداشت بخط مؤلف ). روی برتافتن . برگشتن : گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را. سعدی .گرتو از من
روگردانیلغتنامه دهخداروگردانی . [ گ َ] (حامص مرکب ) برگشتگی . (ناظم الاطباء). روی گردانی . اعراض . و رجوع به روی گردانی شود. || ترک . (ناظم الاطباء). و رجوع به روگردان و روگردانیدن و روی گردانی شود. || مهاجرت . (ناظم الاطباء).
فروگردانdown-converter, down translatorواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بسامدی را به بسامد پایینتر تبدیل میکند