رویین تنلغتنامه دهخدارویین تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) آنچه از روی یا برنج ساخته شده باشد : از من چه عجب که هاون رویین تن از یار جفادیده به آواز آید. سعدی . || که اندامی چون روی دارد. استوار. که از استواری حربه بدان کار نکند. آنکه بدنی نیرو
رویین تنفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه بدن محکم و نیرومند دارد؛ قوی و پرزور.۲. کسی که حربه به بدنش کارگر نباشد: اسفندیار رویینتن.
روانروrun-onواژههای مصوب فرهنگستانویژگی آبی که از بالادست به منطقهای وارد میشود و بهصورت افقی روی سطح خاک جریان مییابد
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
پیرونلغتنامه دهخداپیرون . [ رُن ْ ] (اِخ ) آلکسیس . شاعر فرانسوی (1689 - 1773 م .). مولد دیژون . وی بسبب قطعات منظومی که برای نمایش ساخته معروف است و از میان قطعات مزبور جنون شعر یا شاعر را که آئینه ٔ زندگانی شخصی اوست شاهکار
پیرونلغتنامه دهخداپیرون . [ ی ِ رُن ْ ] (اِخ ) پرانیکوس شاعر یونانی . (ایران باستان ج 2 ص 1727). صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: پیرون از مشاهیر حکمای یونان باستانست در شهر الیس از موره تولد یافته و در سنه ٔ <span class="hl" dir=
چرونلغتنامه دهخداچرون . [ چ َرْ وَ ] (اِخ ) نام شهر هرمز. (آنندراج ). نام قدیم شهرهرمز. (ناظم الاطباء). رجوع به جرون و گمبرون شود.
رویین تنیلغتنامه دهخدارویین تنی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت رویین تن . تن نیرومند و محکم داشتن : به من می رسد بازوی بهمنی که اسفندیارم به رویین تنی . نظامی .رجوع به رویین تن شود.|| کنایه از معزولی . (از ناظم الاطباء) (از انجمن
رویینه تنلغتنامه دهخدارویینه تن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (ص مرکب ) که تن از روی دارد.برنجی بدن . برنجین . (فرهنگ لغات ولف ). کنایه از نیرومند و آنکه دارای تنی سخت و استوار است : حکیمان رومی شدند انجمن یکی گفت کای پیل رویینه تن . <p c
invulnerableدیکشنری انگلیسی به فارسیبی رحم، رویین تن، شکست ناپذیر، محفوظ از خطر، زخم ناپذیر، اسیب ناپذیر
پوستکلفتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام فت، کور، [گرگ] باراندیده، آماده، سخت (سفت)، بیشرم رویینتن
ایمنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی یبناپذیر، رویینتن، مصون، تسخیرناپذیر، درامان، مطمئن امان، بزینهار، مأمون، بیترس، سالم، عافیتطلب
فرد شجاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی هلوان، گُرد، قهرمان، مرد میدان، شهسوار، شیرمرد، آزادمرد، آزادمنش، شوالیه تهمتن، رویین تن، رستم دستان، جهانپهلوان
ثابتقدمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت قدم، پابرجا، سرسخت سرکش، متمرد، مصمم، کلهشق، سمج رویینتن، تسخیرناپذیر، ایمن رکورددار، شکستنخورده سختکوش، خستگیناپذیر، ساعی
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود. (فرهنگ لغات ولف ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). لقب شهر بیکند : قتیبةبن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او [ بیکند ] که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. دارای 2953 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر افراسیاب . (ناظم الاطباء). نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) : بنزد سیاوش فرستاد یارچو رویین و چون شیده ٔ نامدار. فردوسی .
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود. (فرهنگ لغات ولف ) (آنندراج ) (از انجمن آرا).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام ولایتی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). لقب شهر بیکند : قتیبةبن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او [ بیکند ] که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. دارای 2953 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رویینلغتنامه دهخدارویین . (اِخ ) نام پسر افراسیاب . (ناظم الاطباء). نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) : بنزد سیاوش فرستاد یارچو رویین و چون شیده ٔ نامدار. فردوسی .