رکاکتلغتنامه دهخدارکاکت . [ رَ ک َ ] (ع اِمص ) یا رکاکة. سستی و ضعیفی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سستی . (ناظم الاطباء). سستی : رکاکت لفظ. (فرهنگ فارسی معین ). ضد جزالت . (یادداشت مؤلف ) : اگر آن را خلافی دارم ... به رکاکت رای منسوب گردم . (کلیله و دمنه ). ما به رکاکت
رکاکتفرهنگ فارسی عمید۱. رکیک بودن؛ زشتی.۲. [قدیمی] سسترٲی شدن.۳. [قدیمی] کمعقل شدن.۴. [قدیمی] سست شدن.
بی غیرتیلغتنامه دهخدابی غیرتی . [ غ َ / غ ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی غیرت . بی ناموسی . بی شرفی . بی حیایی . بی دردی . بی عاری . که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت . بی رگی : لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی . <p
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن خلیل بن محمد منیر حلبی ، معروف به قارِقلی . متصوف و شاعر و در فقه و موسیقی عالم بود. به سبب تدریس در مدرسه ٔ قارلق حلب بدانجا منسوب گشت . منظومه هایی درباره ٔ موسیقی و آهنگها و فقه مذاهب اربعه و اسماء حسنی دارد. دیوان او شامل قصاید و موشحات و مدح و م
سخافتلغتنامه دهخداسخافت . [ س َ ف َ ] (از ع ، اِمص ) سبکی عقل و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).خرد و سست رأی شدن . (المصادر زوزنی ). سبکی عقل . خفت عقل . رقت عقل . (یادداشت مؤلف ) : به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم . (سندبادنامه ص 79<
سلاستلغتنامه دهخداسلاست . [ س َ س َ ] (ع مص ) نرم و آسان و هموار شدن . (غیاث ) (آنندراج ). همواری و روانی و آسانی و نرمی و ملایمت و روشنی و رونق و صفا. (از ناظم الاطباء). سلاتة. رجوع به ذیل همین کلمه شود : و سلاست آب زلال و لطافت باد شمال . (سندبادنامه ص <span class="hl
جزالةلغتنامه دهخداجزالة. [ ج َ ل َ ] (ع مص ) بزرگ شدن . (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار). زفت شدن . (المصادرزوزنی ). || تمام شدن . (آنندراج ) (المصادرزوزنی ). || محکم شدن . (آنندراج ). محکم رأی شدن . (از منتهی الارب ). استواررأی گردیدن . (ناظم الاطب