رکضتلغتنامه دهخدارکضت .[ رَ ض َ ] (ع اِمص ) حرکت . (از یادداشت مؤلف ). جنبش . حرکت . ج ، رکضات . (فرهنگ فارسی معین ) : ازمقام خویش به آیت رکضت بر سر او تاخت و او را منزعج از آن خطه بیرون انداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 272). در مقدمه
رقدتلغتنامه دهخدارقدت . [ رَ دَ ] (ع اِمص ) یا رقدة. خواب . بخواب شدن : به تکلیف از رقدت انتباه یافت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به رقدة شود.
رکضاتلغتنامه دهخدارکضات . [ رَک َ ] (ع اِ) دوانیدنهای اسب . و جنبانیدنیهای پا بجهت مهمیز زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ رکضت (رکضة). (فرهنگ فارسی معین ).
رکضاتلغتنامه دهخدارکضات . [ رَک َ ] (ع اِ) دوانیدنهای اسب . و جنبانیدنیهای پا بجهت مهمیز زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ رکضت (رکضة). (فرهنگ فارسی معین ).
بسلغتنامه دهخدابس . [ ب ُ س س ] (اِخ ) زمینی است مر بنی نصربن معاویه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زمینی است متعلق به بنی نصربن معاویةبن بکربن هوازن نزدیک حنین و آن را بُسّی ̍نیز گویند و آن نام کوههایی است در سرزمین ایشان و عباس بن مرداس سلمی در این شعر از آن یاد کرده است :<
مامضیلغتنامه دهخدامامضی . [ م َ ضا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کلمه ٔ فعل گذشته و زمان گذشته . (ناظم الاطباء). آنچه گذشت و زمان گذشته . (آنندراج ) (غیاث ). گذشته . آنچه گذشته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): آورده اند که در مامضی شهور و سنین ، اشتری و گرگی و روباهی در راه
ذوالقافیتینلغتنامه دهخداذوالقافیتین . [ ذُل ْ ی َ ت َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) این صنعت چنان باشد که شاعر قطعه یا قصیده ای گوید که آن را دو قافیت پهلوی یکدیگر باشد: مثالش مسعودسعد گوید:یا لیلةٌ اظلمت علینالیلاء قاریة الدّجنّة.قد رکضت فی الدّجی علینادهماً خداریّة الأعنةفبت اقتاسها
امضاءلغتنامه دهخداامضاء. [ اِ ] (ع مص ) روان کردن و در گذرانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). روان گردانیدن . (آنندراج ). راندن . (فرهنگ فارسی معین ). روان گردانیدن فرمان . (غیاث اللغات ). اجرا کردن . عمل کردن : اگر آنچه م