رکولغتنامه دهخدارکو. [ رَک ْوْ ] (ع مص ) چاه کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین کندن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به صلاح آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصلاح کردن کار. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آرام کردن به جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اقامت کردن در جایی
رکولغتنامه دهخدارکو. [ رُ ] (اِ) قطعه ای از پارچه ٔ کهنه و لته . (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهنه . (شرفنامه ٔ منیری ). رگو. جامه ٔ کهنه ٔ سوده شده ، لته . (فرهنگ فارسی معین ). کهنه . خرقه . پینه . فلرز. فلرزنگ . کهنه . جنده . جندره . ژنده . لته . ریطه . پاره : رکوی حیض ؛ لته ٔحیض . (یادداشت مؤل
رکوفرهنگ فارسی عمید۱. کرباس: ◻︎ بدخواه تو را حادثه چون سایه ملایم / زاین رنگ نیامد به از این هیچ رکویی (انوری: مجمعالفرس: رکو).۲. پارچۀ کهنه؛ لته.۳. تکهای از پارچه یا جامه.۴. جامۀ یکلا.
رقولغتنامه دهخدارقو. [ رَق ْوْ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد اندک کلان از دعص . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). توده ٔ ریگ برخاسته و گردآمده . (از المنجد). رَقوَة. (منتهی الارب ). رجوع به رقوة شود.
ریقولغتنامه دهخداریقو. (ص نسبی ) ریخو. (ناظم الاطباء). ریغو. ریخو. آنکه ماسکه سست دارد. (یادداشت مؤلف ). شخصی که شکمش خودبخود برود. (آنندراج ). || مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر. رجوع به ریخو و ریغو شود.
پرچکوگویش بختیاریوسیلهاى چوبى چکشمانند:پرچها را خیس مىکنند، سپس با پرچکو، کوبند تا نرم شود perč .
رکوگرلغتنامه دهخدارکوگر. [ رَ گ َ] (ص مرکب ) پنبه دوز و کهنه چین . (ناظم الاطباء). || به معنی رفوگر است . (از شعوری ج 2 ورق 6).
رکودلغتنامه دهخدارکود. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند. || کاسه ٔ پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رکوبلغتنامه دهخدارکوب . [ رُ ] (ع مص ) برنشستن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 3) (آنندراج ). اشتر برنشستن . (دهار) (از اقرب الموارد). سوار شدن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).رَکب . (ناظم الاطباء) <s
رکواتلغتنامه دهخدارکوات . [ رَ ک َ ] (ع اِ) ج ِ رُکوَة یا رِکوَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ رَکوة. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوة شود.
رکوملغتنامه دهخدارکوم . [ رَ ] (هزوارش ، ضمیر) به لغت زند ضمیر جمع مخاطب یعنی شما و انتم . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
مرکولغتنامه دهخدامرکو. [ م َ ک ُوو ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکْو. رجوع به رکو شود. || (اِ) حوض بزرگ ، در مقابل جرموز که حوض کوچک است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هودلغتنامه دهخداهود. (اِ) رکو و لته ٔ سوخته را گویند که بر بالای سنگ آتش زنه نهند و چخماق بر آن زنند تا آتش در آن افتد. || جامه ای را نیز گفته اند که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد. (برهان ).
لاقطالقطنلغتنامه دهخدالاقطالقطن . [ ق ِ طُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) رنگش مانند پنبه سفید است که پنبه و رکو را بخود کشد آن را در رمل حل کرده بر مس مالند رنگش چون نقره شود. (نزهةالقلوب ).
مرشفةلغتنامه دهخدامرشفة. [ م ِ ش َ ف َ ](ع اِ) رکو که سر قلم بدان پاک کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). فراعة. (السامی فی الاسامی چ عکسی ص 42).
رکوگرلغتنامه دهخدارکوگر. [ رَ گ َ] (ص مرکب ) پنبه دوز و کهنه چین . (ناظم الاطباء). || به معنی رفوگر است . (از شعوری ج 2 ورق 6).
رکودلغتنامه دهخدارکود. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند. || کاسه ٔ پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رکوبلغتنامه دهخدارکوب . [ رُ ] (ع مص ) برنشستن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 3) (آنندراج ). اشتر برنشستن . (دهار) (از اقرب الموارد). سوار شدن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).رَکب . (ناظم الاطباء) <s
رکواتلغتنامه دهخدارکوات . [ رَ ک َ ] (ع اِ) ج ِ رُکوَة یا رِکوَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ رَکوة. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوة شود.
رکوملغتنامه دهخدارکوم . [ رَ ] (هزوارش ، ضمیر) به لغت زند ضمیر جمع مخاطب یعنی شما و انتم . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
درکولغتنامه دهخدادرکو. [ دَ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسنگی کمتر مغرب شنبه . (فارسنامه ٔ ناصری ). این ده اکنون در دو قسمت شمالی و جنوبی قرار دارد:1 - درکوی شمالی ، و آن دهی است از دهستان شنبه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع در 48
حسن آباد سرکولغتنامه دهخداحسن آباد سرکو. [ ح َ س َ س َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت در 35 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران ویک هزارگزی راه فرعی سبزواران - کهنوج . جلگه و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 63 تن است .
خارکولغتنامه دهخداخارکو. (اِخ ) جزیره ای است در ده هزارگزی شمال جزیره ٔ خارک بطول 4/5 هزار گز و عرض آن 700 گز و خالی از سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
خارکولغتنامه دهخداخارکو. (اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 33 هزارگزی شمال کرمان سر راه مالروکرمان به حرجند محلی است کوهستانی و سردسیر دارای 52 تن سکنه و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است آب آنجا از