رکوهلغتنامه دهخدارکوه . [ رِک ْ وِ / وَ ] (اِ) به معنی رکو است که لته ٔ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان ). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ
پیرکوهلغتنامه دهخداپیرکوه . (اِخ ) دهی جزء دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار و 14هزارگزی جنوب باختر امام . کوهستانی ، سردسیر، دارای 750 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و بنشن و گردوو لب
پیرکوهلغتنامه دهخداپیرکوه . (اِخ ) نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت . این بلوک بین دهستانهای سمام و اشکور و فاراب و دیلمان واقع شده است ، هوای آن سردسیر. محصول آن غلات و لبنیات است . این بلوک از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن
رقوةلغتنامه دهخدارقوة. [ رَق وَ ] (ع اِ) به معنی رقو است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریگ توده ٔ گرد اندک کلان . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به رقو شود.
رکوعلغتنامه دهخدارکوع . [ رُ ] (ع مص ) بر روی افتادن از پیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منحنی شدن از پیری . (از اقرب الموارد). || دو تو شدن . (دهار). پشت خم دادن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (المصادر زوزنی ). انحناء. (تاج المصادر بیهقی
رکواتلغتنامه دهخدارکوات . [ رَ ک َ ] (ع اِ) ج ِ رُکوَة یا رِکوَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ رَکوة. (از اقرب الموارد). رجوع به رکوة شود.
رکایالغتنامه دهخدارکایا. [ رَ ] (ع اِ) ج ِ رَکیَة، به معنی چاه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکیة شود. || ج ِ رُکوة یا رَکوَة یا رِکوَة. (منتهی الارب ). رجوع به رکوة شود.
رکاءلغتنامه دهخدارکاء. [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رکوة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رکوة به معنی کوزه ٔ آب خوردنی و مشک آب . (از آنندراج ). ج ِ رکوة (به تثلیث ). (ناظم الاطباء). رجوع به رکوة شود.
رکوةلغتنامه دهخدارکوة. [ رَ ک ْ وَ ] (ع اِ) رکوه . مشک خرد. نیم مشک . (یادداشت مؤلف ). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات ) : یکی رکوه بود او را [ حضرت محمد(ص ) ] از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ
رکویلغتنامه دهخدارکوی . [ رُ ] (اِ) رکو. خرقه . کهنه . پاره . رکوه . (یادداشت مؤلف ). وصله . پاره که بر جامه دوزند. (از شعوری ج 2 ورق 27) : یتیم را پی آن تا بنشنوی گریه ش دهند می به دهان اندر
درکوهلغتنامه دهخدادرکوه . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس واقع در 123 هزارگزی باختر قشم و سر راه مالرو باسعیدو - قشم ، با 150 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
پیرکوهلغتنامه دهخداپیرکوه . (اِخ ) دهی جزء دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در جنوب خاوری رودبار و 14هزارگزی جنوب باختر امام . کوهستانی ، سردسیر، دارای 750 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و بنشن و گردوو لب
پیرکوهلغتنامه دهخداپیرکوه . (اِخ ) نام بلوکی است از دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت . این بلوک بین دهستانهای سمام و اشکور و فاراب و دیلمان واقع شده است ، هوای آن سردسیر. محصول آن غلات و لبنیات است . این بلوک از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن
چمرکوهلغتنامه دهخداچمرکوه . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلده کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 30 هزارگزی شمال کجور واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش لبنیات ، غلات و ارزن . شغل اهال