رکینلغتنامه دهخدارکین . [ رَ ] (ع ص ) کوه بلنداطراف بزرگ جوانب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد استواررای و آهسته و آرمیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد آهسته و آرمیده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خردمند. (مهذب الاسماء). مرد آهسته . (دهار). موقر. باوقار. (فرهنگ
رکینلغتنامه دهخدارکین . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 343 تن است . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب وانگور و صیفی . صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span cl
رکینلغتنامه دهخدارکین . [ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان .سکنه ٔ آن 286 تن است . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و انگور و صیفی . صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
رکینلغتنامه دهخدارکین . [ رُ ک َ ] (ع اِ) کلاکموش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || موش . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
چرکنلغتنامه دهخداچرکن . [ چ َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ
چرکنلغتنامه دهخداچرکن . [ چ ِ ک ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (برهان ) (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک . (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام ). چرکین . چرگن . آلوده ٔ به چرک . چرک آلود. چرکناک . شوخگن . شوخگین . رجوع به چرک و چرگن شود. || زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان ) (
چرکینلغتنامه دهخداچرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چ
رقنلغتنامه دهخدارقن . [ رَ ] (ع مص ) ترقیم . نوشتن و این مصدر از میان رفته است و بجای آن امروزه ترقین بکار است . (از اقرب الموارد).
رقنلغتنامه دهخدارقن . [ رَ ق َ ] (ع اِ) تخم مرغ مردارخوار. (ناظم الاطباء).بیضه ٔ مرغ مردارخوار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
علی رکینیلغتنامه دهخداعلی رکینی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن حسین بن حیدررضا عاملی وکیلی . وی از واعظان به شمار می رفت و در سال 1273 هَ . ق . در قید حیات بود. او راست : 1 - تنبیه الغافلین و تحفةالمریدین .
ابوطلحةلغتنامه دهخداابوطلحة. [ اَ طَ ح َ ] (اِخ ) الاسدی تابعی است او از ابن عباس و انس و از او ابوالعمیس و رکین روایت کنند.
کلاکموشلغتنامه دهخداکلاکموش . [ ک َ ] (اِ مرکب ) موش صحرایی و دشتی باشد، چه کلاک دشت و صحرا را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عضل . یربوع . رکن . رکین . ودع . اودع . جرد. صداد. قرنب . قداد. (منتهی الارب ).
خانجستلغتنامه دهخداخانجست . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای حصین و رکنی رکین بحدود لرستان بوده است . حکومت این قلعه از موارد خلاف بین اتابک تکله ٔ سلغری و هزارسف و برادران او بود. چون اتابک تکله رادفع هزارسف میسر نبود ناچار بمصالحت با هزارسف تن داد و یک چندی نیز اتابک تکله از بیم قتل برادر بدان قلعه پنا
حجرالبحیرةلغتنامه دهخداحجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق . سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد. با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است . (تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیطار در مفردات گوید: قال جال
دلچرکینلغتنامه دهخدادلچرکین . [ دِ چ ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح عامه ، دلچرک . کسی که از چیزی اکراه داشته باشد و به علتی آن را نپسندد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- از چیزی دلچرکین بودن ؛ آنرا قلباً نپسندیدن . آنرا بشگون بد دانستن . (یادداشت مرحوم دهخدا).- <span class=
چرکینلغتنامه دهخداچرکین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چیزی کثیف . (آنندراج ). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک و ملوث . (ناظم الاطباء). چیز چرکدار. (فرهنگ نظام ). چرک آلود. چرک آلوده . چرکن . چرکین . شوخگین . مُدَمِّس . (منتهی الارب ). رجوع به چرک و چرکن شود. || ریم آلود. (ناظم الاطباء). چرگین . زخم و جراحت چ
شترکینلغتنامه دهخداشترکین . [ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) اشترکین . شترکینه . پرکینه . کینه توز. که چون شتر کینه دارد. رجوع به اشترکین شود.