چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
ریتانجلغتنامه دهخداریتانج . [ ن َ ] (اِ) سقز و صمغ درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). به معنی راتینج است که نوعی از صمغ درخت صنوبر باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به راتینج شود.
ریتیانهلغتنامه دهخداریتیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) این کلمه با «رزینا»ی لاطینه از یک اصل است . بی شک مطلق سقز و گاه به معنی سقز درخت کاج است برای اینکه صاحب ذخیره می گوید: آن مرکب از ریتیانه و موم و غیره است و صاحب لاروس می گوید: از رزین (رشین ، علک ، سقز) و غیره
ریتینلغتنامه دهخداریتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) دو ریه .تثنیه ٔ ریه . دو شش . دو سل . هردو شش . دو فلقه ٔ راست و چپ ریه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریه و شش شود.
ریتهلغتنامه دهخداریته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) میوه ٔ درختی در هندوستان شبیه به فندق که چون در آب مخلوط کنند کف کند و سر و موی و پارچه ٔ ابریشمین را بدان شویند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ریتیانجلغتنامه دهخداریتیانج . [ ن َ ] (اِ) سرطان حجری . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از اختیارات بدیعی ) (از آنندراج ).
ریتانجلغتنامه دهخداریتانج . [ ن َ ] (اِ) سقز و صمغ درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). به معنی راتینج است که نوعی از صمغ درخت صنوبر باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به راتینج شود.
ریتیانهلغتنامه دهخداریتیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) این کلمه با «رزینا»ی لاطینه از یک اصل است . بی شک مطلق سقز و گاه به معنی سقز درخت کاج است برای اینکه صاحب ذخیره می گوید: آن مرکب از ریتیانه و موم و غیره است و صاحب لاروس می گوید: از رزین (رشین ، علک ، سقز) و غیره
ریتینلغتنامه دهخداریتین . [ ی َ ت َ ] (ع اِ) دو ریه .تثنیه ٔ ریه . دو شش . دو سل . هردو شش . دو فلقه ٔ راست و چپ ریه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریه و شش شود.
ریتهلغتنامه دهخداریته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) میوه ٔ درختی در هندوستان شبیه به فندق که چون در آب مخلوط کنند کف کند و سر و موی و پارچه ٔ ابریشمین را بدان شویند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ریتیانجلغتنامه دهخداریتیانج . [ ن َ ] (اِ) سرطان حجری . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از اختیارات بدیعی ) (از آنندراج ).
داندریتلغتنامه دهخداداندریت . (فرانسوی ، اِ) به معنی حجر شجری . اصطلاحی در ساختمان سلول های پی جانور بدین توضیح که نورون ها یعنی سلول های پی بر چند نوعند برخی دارای یک دنباله ٔ اکزونی هستند و به نورون های یک قطبی موسوم میگردند و بعضی دیگر علاوه بر اکزون یک داندریت نیز دارند که از قطب مخالف خارج
درنه جریتلغتنامه دهخدادرنه جریت . [ دُ ن َ/ ن ِ ج ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: درنه ، تازیانه + جریت ، جریب ) باشد و آن مساحتی است معین ، و آن بازیی است که جوانان کارآزموده کنند و آن چنانست که میدانی بقدر دو سه جریب و زیاده معین و
دستوریتلغتنامه دهخدادستوریت . [ دَ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) دستوری : تشریق تمامی از قوت است که با وی عطاهای تمام تواند دادن ، و پارسیان او را دستوریت خوانند و دستور وزیر بود و هرچ خواهد کردن بکند از نیکوی ، و این نام دستوری نیز برراست بودن از آفتاب فکند. (التفهیم بیرونی
حجرالکبریتلغتنامه دهخداحجرالکبریت . [ ح َ ج َ رُل ْ ک ِ ] (ع ، اِ مرکب ) دمشقی گوید: حجر کان رطوبة دهنیة فجمد فاذا اصابه حرالنار ذابت و التصق باجسادالاحجار و مازجها فاذا تمکنت النار منه احترقت و احرقها معه و ان کان ذهباً او یاقوتاً. (نخبة الدهر ص 82).