ریسلغتنامه دهخداریس . [ رَ ] (ع مص ) خرامیدن . (از فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || ضبط کردن چیزی را و چیره شدن بر آن . || برترین قومی گشتن و مهتر شدن و بلند گردیدن بر ایشان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ریسلغتنامه دهخداریس . (اِ) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ص 18). حل
ریسلغتنامه دهخداریس . (اِ) قهر وغضب و خشم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. (ناظم الاطباء). || ریس در کلمه ٔ «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است . رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی . || صدای گوش . || نمونه . || نقشه ٔزردوزی . (ناظم الاطباء). || ریسمان . نخ .- <span class
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
امدادیmadison, American race, madison raceواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که بهصورت همآغاز برگزار میشود و در آن تیمها هرکدام با دو دوچرخهسوار شرکت میکنند تا بهتناوب جانشین یکدیگر شوند
ماهورنوردی۲cross-country race, XC raceواژههای مصوب فرهنگستانفعالیت مفرح ورزشی در مسیرهای متنوع کوهستانی و جنگلی با دوچرخة کوهستان یا موتورهای مخصوص
مسابقۀ استقامتdistance race, long-distance raceواژههای مصوب فرهنگستان1. مسابقهای که در مسافتهای طولانی معمول در یک رشتۀ ورزشی برگزار میشود 2. در دو و میدانی، هر یک از مسابقههایی که مسافت آن بیش از 3000 متر باشد
ریسندگیلغتنامه دهخداریسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل رشتن و ریسیدن . بافندگی : کارخانه ٔ ریسندگی و بافندگی . (یادداشت مؤلف ).
ریسانلغتنامه دهخداریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.
ریسندهلغتنامه دهخداریسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده . (منتهی الارب ).
ریسندگیلغتنامه دهخداریسندگی . [ س َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل رشتن و ریسیدن . بافندگی : کارخانه ٔ ریسندگی و بافندگی . (یادداشت مؤلف ).
ریسانلغتنامه دهخداریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.
ریسندهلغتنامه دهخداریسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه می ریسد و رشته می سازد. (ناظم الاطباء). عصاب (منتهی الارب ): غازلة؛ زن ریسنده . (منتهی الارب ).
ریسانیدنلغتنامه دهخداریسانیدن . [ دَ ] (مص ) رشتن کنانیدن . || انگیختن و تحریک و ترغیب کردن . || سعی کردن . (ناظم الاطباء).
دریسلغتنامه دهخدادریس . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کازرون . واقع در 10هزارگزی شمال باختری کازرون کنار راه شوسه ٔ کازرون به بوشهر، با 464 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ شاپور تأمین می شود. (از
دریسلغتنامه دهخدادریس . [ دَ ] (ع ص ) نعت از دروس ، دارس . (یادداشت مرحوم دهخدا). جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه و زره کهنه ، گویند درع دریس . (از اقرب الموارد). || (اِ) دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دریسلغتنامه دهخدادریس . [ دِ ] (اِ) دریش . (آنندراج ). نام بازیی است . نوعی از بازی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به دریش شود.
دریسلغتنامه دهخدادریس . [ دُ ] (اِخ ) نام دو ناحیه از نواحی قدیم یونان است یکی در نزدیکی تِسالیا که ناحیه ای کوهستانی است و دیگری در سواحل غربی آسیای صغیر که جزایر رُدس وکُس و غیره از جمله ٔ آن بشمار میرفته است . (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 476).
دست ریسلغتنامه دهخدادست ریس . [ دَ ] (ن مف مرکب ) ریسمان و رشته ٔ با دست ریسیده شده . (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان چادری کان دست ریس دخت عمران آمده .<p class="author"