ریسه دارانلغتنامه دهخداریسه داران . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) رستنی هایی که یاخته های آنها یکسان است . (لغات فرهنگستان ). ریسه داران مشتمل بر باکتریها و قارچها و گلسنگها است که تمام آنها از ریسه های یکنواخت تشکیل یافته اند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص <span class="hl"
ریسه دارانفرهنگ فارسی عمیدرستنیهایی که سلولهای آنها یکسان و همانند است؛ گیاهان نهانزا که فاقد ریشه، ساقه، و برگ هستند، مانند قارچ، جلبک، و گلسنگ.
ریسه دارانفرهنگ فارسی معین( ~.)(اِ.)گیاهانی که از سلول های ساده تشکیل شده فاقد ریشه و برگ و ساقه می باشند.
ریشه ریشهلغتنامه دهخداریشه ریشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از ریشه ها. (ازناظم الاطباء). ریش ریش . پرریشه . هر چیزی با ریشه ٔ فراوان از او آویخته . || به قسمتهای کوچک ازهم جدا شده به درازا. (یادداشت مؤلف ) <sp
رئیسةلغتنامه دهخدارئیسة. [رَ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث رئیس . رجوع به رئیس شود.- اعضاء رئیسه ؛ اندامهای مهم تن . دل و دماغ و جگر و خایه را گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- هیأت رئیسه ؛ اعضای برجسته وعالی رتبه ٔ یک مؤس
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است ، یا نام دختر معاویةبن بکر،مادر مالک وحیدبن عبداﷲبن هبل است . (منتهی الارب ).
ریشةلغتنامه دهخداریشة. [ ش َ ] (ع اِ) یک پر مرغ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
تالوفیتلغتنامه دهخداتالوفیت .[ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسه و در کتب علمی متداول است . شعبه ای ازگیاهان و شامل تمام گیاهانی است که جهاز رویندگی آنان به یک تال منحصر میگردد. فرهنگستان ایران «ریسه داران » را بجای این کلمه انتخاب کرده است . رجوع به ریسه داران و واژه های نو فرهنگستان ایران
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش شهربابک شهرستان یزد. دارای 748 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلو
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش نطنز شهرستان کاشان . دارای 470 تن سکنه .آب آن از 4 رشته قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، حبوب ، میوه ، خربزه و هندوانه است . مردم برای تأمین معاش به تهران می روند. (از فرهنگ جغ
ریسهفرهنگ فارسی عمید۱. تار؛ رشته.۲. (زیستشناسی) رشتهای از یاختههای همانند؛ تارهای سلولی بسیارظریفی که از اجتماع آنها اندام برخی از گیاهان، مانند قارچ و جلبک تشکیل میشود.
ریسهpacelineواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از دوچرخهسواران که نوبتی در باد یکدیگر میخوابند و به نوبت در جایگاه جلودار قرار میگیرند
دل ریسهلغتنامه دهخدادل ریسه . [ دِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل غشه . ضعف گرفتن دل و سست شدن دست و پا بر اثر غلبه ٔ ضعف و گرسنگی و مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
دوریسهلغتنامه دهخدادوریسه . [ دُ س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )دونخه . دوپوده . حوله و رومال و یا دستمال زغب دار کلفتی از پارچه ٔ سفید که دو سر آن ریسه دار باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از رومال یا دستمال . (آنندراج ). || گلیم ریشه دار. (ناظم الاطباء). قسمی از قا
دوک ریسهلغتنامه دهخدادوک ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوکی که بدان ریسمان و طناب خیمه و جز آن تابند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا). مِفتَلَة. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار) : گر کونت از نخست چنان باد ریس
دول ریسهلغتنامه دهخدادول ریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) دوک ریسه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوک ریسه شود.
چاهریسهلغتنامه دهخداچاهریسه . [ هََ س َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بالا، شهرستان اردستان که در 32 هزارگزی جنوب باختر اردستان و 5 هزارگزی شمال شوسه ٔ اردستان به اصفهان واقع شده . کوهستانی و معتدل است و 1