ریشیدهلغتنامه دهخداریشیده . [ دِ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ).
ریشیدهلغتنامه دهخداریشیده .[ دَ / دِ ] (ن مف ، اِ) ریشه ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). ریشه ٔ دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. (شرفنامه ٔ منیری ). || پرنیان منقش . (از برهان ) (انجمن آرا) : گفت بر پرنیان ری
ریشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. رنگورورفته: ◻︎ رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری: ۳۶۹).۲. ریشهریشه.
زانو رصدگاه (رصدگه ) کردنلغتنامه دهخدازانو رصدگاه (رصدگه ) کردن . [ رَ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مراقبه کردن باشد. (برهان قاطع). کنایه از مراقبه کردن و چیزی را چشم داشتن . (آنندراج ). || کنایه از متفکر و اندوهگین نشستن باشد، و زانو رصد کردن هم هست که بی کلمه ٔ گاه باشد. (برهان قاطع). کنایه از متفکر بودن .
رشدةلغتنامه دهخدارشدة. [ رَ دَ ] (ع ص ) رِشْدَة. حلال زاده . خلاف زنیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).- ولد رشده ؛پاکزاد. مقابل ولد غیه . مقابل ولد زنیه . (از یادداشت مؤلف ).
رشدیهلغتنامه دهخدارشدیه . [ رُ دی ی َ ] (اِخ ) حاجی میرزا حسن تبریزی ، معروف به رشدیه . وی از اولین کسانی بوده است که در حدود پنجاه سال پیش از این ابتدا در تبریز و سپس در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه مدرسه ٔ ابتدائی بسبک جدید در سنه ٔ 1315 هَ . ق . در تهران تأسی
پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل و پراگنده هوش ز
ترنجیدهلغتنامه دهخداترنجیده . [ ت ُ / ت َ رُ / رَ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از ترنجیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج
عطارلغتنامه دهخداعطار. [ ع َطْ طا ] (ع ص ) خوشبوی فروش و صاحب عطر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بوی خوش فروشد. (دهار). فروشنده ٔ عطر. (از اقرب الموارد). بوی خوش فروش . (مهذب الاسماء). بوی فروش . صیدلانی . صیقبانی : عطارها، سازندگان و فروشندگان عطریات و دهنیات معطره می باشند. (از قاموس کتاب
طبللغتنامه دهخداطبل . [ طَ ] (ع اِ) دهل یک رویه باشد یا دورویه . (منتهی الارب ) (زمخشری ). تبیره . (فرهنگ اسدی خطی متعلق به نخجوانی ). شندف . (فرهنگ اسدی ). کوس . (دهار). نقاره . دبداب . کنارة. کبر. عرکل : عرطبه ؛ طبل یاطبل حبشی . (منتهی الارب ). || نقاره ٔ کلان . (غیاث اللغات ). || نوعی نقا
موپریشیدهلغتنامه دهخداموپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) موپریشان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ موپریشان شود.
پریشیدهلغتنامه دهخداپریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده : گفت بر پرنیان ریشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .پریشیده عقل و پراگنده هوش ز
پریشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. پریشانشده؛ آشفته: ◻︎ پریشیدهعقل و پراکندههوش / ز قول نصیحتگر آکندهگوش (سعدی۱: ۱۰۳).۲. پراکنده.