ریعلغتنامه دهخداریع. (ع اِ) عبادتگاه ترسایان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). صومعه . (اقرب الموارد).
ریعلغتنامه دهخداریع. [ رَ ] (ع اِ) اول هرچیزی و افضل آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || اول جوانی . (دهار). || روشنی چاشت و خوبی درخش آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جواب ، گویند: لیس له ریع؛ ای جواب . (منتهی الارب ) (آنندر
ریعلغتنامه دهخداریع. [ رَ ](ع مص ) گوالیدن و فزون گشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زیادت شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || زیادت کردن .(المصادر زوزنی ). || میل کردن و بازگشتن .(از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بازگشتن : راع عنه و الیه ریعاً. (از اقرب ا
ریعلغتنامه دهخداریع. [ رَ / ری ] (ع ص ، اِ) زمین بلند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بلند. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 54). بالاواره . بالا. (مهذب الاسماء). || هر راه گشاده ٔ میان دو
ریعفرهنگ فارسی عمید۱. نموکردن.۲. فراوان شدن.۳. بالا آمدن؛ برآمدن.۴. (اسم) فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته.۵. (اسم) افزونی حاصل کشتوزرع؛ ری؛ ری کردن.
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
ریعانةلغتنامه دهخداریعانة. [ رَ ن َ ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
ریعناکلغتنامه دهخداریعناک . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) زمین مثمر و حاصلخیز. (ناظم الاطباء). فَقل . (منتهی الارب ).
ریعةلغتنامه دهخداریعة. [ ع َ ] (ع اِمص ) مقلوب رِعَة از «ورع » به معنی پرهیزکاری . یقال : فلان سیی ءالریعة؛ ای قلیل الورع . (از منتهی الارب ). رجوع به رِعَة شود.
ریعةلغتنامه دهخداریعة. [ ع َ ] (ع اِ) جماعت فراهم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک کوه بلند. (ناظم الاطباء). یکی ریع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود.
ریاعلغتنامه دهخداریاع . (ع اِ) ج ِ ریعَة. (ناظم الاطباء). || ج ِ ریع و رَیع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ریعة و ریع شود.
بالاوارهلغتنامه دهخدابالاواره . [ رَ / رِ ] (اِ) ریع. رَیع. (مهذب الاسماء). فزونی هرچیز چون خمیر و آرد و تخم و مانند آن . گوالش .
ری کردنلغتنامه دهخداری کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، بجای ریع کردن یعنی گوالیدن و افزون شدن بکار رود: این آرد هر منی نیم من ری می کند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریع و ریع کردن شود.
ریعانةلغتنامه دهخداریعانة. [ رَ ن َ ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
ریعناکلغتنامه دهخداریعناک . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) زمین مثمر و حاصلخیز. (ناظم الاطباء). فَقل . (منتهی الارب ).
ریعةلغتنامه دهخداریعة. [ ع َ ] (ع اِمص ) مقلوب رِعَة از «ورع » به معنی پرهیزکاری . یقال : فلان سیی ءالریعة؛ ای قلیل الورع . (از منتهی الارب ). رجوع به رِعَة شود.
ریع کردنلغتنامه دهخداریع کردن . [رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افزون شدن و زیاد گشتن . (ناظم الاطباء). زیاد شدن غله . (فرهنگ فارسی معین ).
ریعةلغتنامه دهخداریعة. [ ع َ ] (ع اِ) جماعت فراهم آمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک کوه بلند. (ناظم الاطباء). یکی ریع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود.
دریعلغتنامه دهخدادریع. [ دُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر درع است به معنی زره ، برخلاف قیاس ، چه قیاس آن دریعة است بالهاء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خریعلغتنامه دهخداخریع. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) لفج شتر که آویزان باشد. || شتر ماده ٔ دیوانه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زن فاجر. || زن که دوتاه شود از نرمی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || مدهوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد). || ش
خریعلغتنامه دهخداخریع. [ خ ِرْ ری ](ع اِ) تافغیت . نبات عصفر. قرطم بهرم . بهرمان . احریض . مریق . (یادداشت بخط مؤلف ) : عصفر است و گفته شود صاحب مفرده گوید که نوعی از خر شف است که به زبان بربری تافغیت خوانند. (اختیارات بدیعی ).
زریعلغتنامه دهخدازریع. [ زِرْ ری ] (ع اِ) آنچه خود بروید از دانه ٔافتاده وقت درو در زمین ناهموار و ناآراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).