ریعانلغتنامه دهخداریعان . [ رَ ] (ع اِ) اول هر چیزی و بهتر آن ، و منه ریعان الشباب و ریعان السراب ؛ نمایش آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).- ریعان الشباب ؛ ریق الشباب . اول جوانی . (مهذب الاسماء).- <span cl
ریعانلغتنامه دهخداریعان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) ریع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ریع شود.
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
پیرهانلغتنامه دهخداپیرهان . (اِ) پیرهن . پیراهان . پیراهن . رجوع به پیرهن و پیراهن شود : دریغ غربچگانی که چون غلام شدند (؟)مزین از کله و پیرهان و دستارم .سوزنی .
رعانلغتنامه دهخدارعان . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَعن به معنی بینی ساره ٔ کوه . (آنندراج ). ج ِ رعن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دماغه ٔ کوه بلند. (از معجم البلدان ).
رعیانلغتنامه دهخدارعیان . [ رُع ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ راعی ، به معنی ولی و امیر و چراننده و نگهدارنده . (آنندراج ). رجوع به راعی شود.
رهائنلغتنامه دهخدارهائن . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رهاین . ج ِ رهینه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رهینه به معنی گروی . (آنندراج ). رجوع به رهینه شود.
ریعانةلغتنامه دهخداریعانة. [ رَ ن َ ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
پرجوانیلغتنامه دهخداپرجوانی . [ پ ُج َ ] (ص مرکب ) حالت آنکه در ریعان شبابست . فهدر؛ نوجوان پرگوشت و پرجوانی . مقلوب فرهد. (منتهی الارب ).
قددیکشنری عربی به فارسیامکان داشتن , توانايي داشتن , قادر بودن , ممکن است , ميتوان , شايد , انشاء الله , ايکاش , جشن اول ماه مه , بهار جواني , ريعان شباب , ماه مه , توانايي , زور , قدرت , نيرو , انرژي
ریوعلغتنامه دهخداریوع . [ رُ ] (ع مص ) ریع. ریعان . ریاع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بعضی به گیاه و کشت سد رمق می کردند تا از روع و ریوع اطماع به انقطاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). رجوع به ریع شود.
ریعانةلغتنامه دهخداریعانة. [ رَ ن َ ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).