ریللغتنامه دهخداریل . (اِ) نوع جبلی افسنتین است و گویند نوعی از برنجاسف و قیصوم است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ریللغتنامه دهخداریل . [ رَ ] (ع مص )ریال . (ناظم الاطباء). آب دهان ریختن کودک از دهن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ریال شود.
ریللغتنامه دهخداریل . [ رِ ] (انگلیسی ، اِ) تیرآهن . تیرهای آهنی که در راه آهن تعبیه کنند عبور قطار راه آهن را. (از یادداشت مؤلف ). هریک از تیرهای آهنی که در مسیر راه آهن روی زمین کار گذارند تا واگون از روی آن حرکت کند. (فرهنگ فارسی معین ). تیرهای آهنی که در دو رسته به فاصله ٔ <span class="
ریلrailواژههای مصوب فرهنگستانفولاد نوردشدهای که به شکل معین و بهصورت دو رشتۀ موازی بر روی ریلبندها نصب شود
ریل پایهتختflat bottomed rail, Vignoles rail / Vignol rail, tee rail, T-railواژههای مصوب فرهنگستانریل معمول در خطوط راهآهن که دارای تاج ریل و جان ریل و پایۀ ریل است
ریل سومthird rail, contact rail, current collector rail, conductor railواژههای مصوب فرهنگستانریلی اضافی به موازات ریلهای اصلی برای تأمین نیروی برق قطارهای برقی
ریل ممتدcontinuous welded rail, CWR, long welded rail, welded rail, ribbon railواژههای مصوب فرهنگستانریلی که از جوش دادن چند قطعه ریل استاندارد یا ریل کوتاه به دست میآید
ریل هادیguide rail, closure rail, lead railواژههای مصوب فرهنگستانقطعه ریلی که بین پاشنۀ سوزن و تکۀ مرکزی قرار میگیرد
پایۀ ریل سومthird rail stand, third rail bracket, third rail chairواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در ریل سوم زیرتماس که عایق و ریل سوم را آویزان نگه میدارد
ریلبند درز ریلjoint tieواژههای مصوب فرهنگستانریلبندی که زیر درز پیچی قرار میگیرد متـ . ریلبند درز، تراورس درز ریل
ریلایلغتنامه دهخداریلای . [ رِ] (اِخ ) جان ویلیام استرات (لرد). فیزیکدان انگلیسی (1842 - 1919 م .). وی باهمراهی رامسه به کشف آرگون نایل آمد و در 1904 م .جایزه ٔ نوبل را دریافت داشت . (فرهنگ فا
ریلکهلغتنامه دهخداریلکه . [ ک ِ ] (اِخ ) رینر ماریا. نویسنده ٔ اتریشی (1875 - 1926 م .). وی مدتی از عمر خود را در نظام گذرانید و به روسیه و بالکان سفر کرد و اولین اثر خود را به نام «کتاب ساعات » در سال <span class="hl" dir="lt
ریلولغتنامه دهخداریلو. (اِ) شنجار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اشخار. قلیا. شنجار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ وریشه ٔ آن سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چون علاج دماغ گنده کندداروی او شراب ریلو باد. <p
زینچۀ پلهایstepped-up tie plateواژههای مصوب فرهنگستانزینچۀ ریلبندی که در زیر ریل حرکتی و ریل نگهبان قرار میگیرد تا سطح ریل نگهبان را در ترازی بالاتر از ریل حرکتی قرار دهد
پابند فنریresilient rail fasteningواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مصالح روسازی راهآهن که ریل را به ریلبند یا ریلبند سوزن متصل میسازد و ریل را مهار میکند
تنۀ ساییدهworn fishingواژههای مصوب فرهنگستانفضای خالی در تنۀ ریل که براثر ساییده شدن ریل به وصلۀ ریل ایجاد میشود
لبهرو 2flangewayواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین ریل حرکت و ریل نگهبان در محل تاج ریل برای عبور لبۀ چرخ
ریلایلغتنامه دهخداریلای . [ رِ] (اِخ ) جان ویلیام استرات (لرد). فیزیکدان انگلیسی (1842 - 1919 م .). وی باهمراهی رامسه به کشف آرگون نایل آمد و در 1904 م .جایزه ٔ نوبل را دریافت داشت . (فرهنگ فا
ریلکهلغتنامه دهخداریلکه . [ ک ِ ] (اِخ ) رینر ماریا. نویسنده ٔ اتریشی (1875 - 1926 م .). وی مدتی از عمر خود را در نظام گذرانید و به روسیه و بالکان سفر کرد و اولین اثر خود را به نام «کتاب ساعات » در سال <span class="hl" dir="lt
ریلولغتنامه دهخداریلو. (اِ) شنجار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). اشخار. قلیا. شنجار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ وریشه ٔ آن سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) : چون علاج دماغ گنده کندداروی او شراب ریلو باد. <p
ریل بلندlong railواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ریل که طول آن بیش از طول ریل استاندارد است و در خطوط سریعالسیر به کار میرود
ریل آسیبدیدهdamaged railواژههای مصوب فرهنگستانریلی که در نتیجۀ خروج از خط قطار یا بارگیری و جابهجایی نادرست یا به دلایل دیگر آسیب دیده باشد
خریللغتنامه دهخداخریل . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 9500 گزی باختری کلیبر و 20 هزارگزی شوسه ٔ اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری
شهریللغتنامه دهخداشهریل . [ ش َ ] (اِخ )لقب یزدجردبن شهریار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شهریک شود. یزدجرد شهریل بگریخت و به مرو شد و عبداﷲبن عامر، مجاشعبن مسعود السلمی را پس یزدجرد بفرستاد. (تاریخ سیستان ص 80) .
سراج القطریللغتنامه دهخداسراج القطریل . [ س ِ جُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است که تا خشک نشده باشد در شب درخشد، و گویندیبروح الصنم است ، و گویند اسم مشتر» است مثل سراج القطرب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سراج القطرب شود.
ماندریللغتنامه دهخداماندریل . (اِ) نوعی حمدونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام قسمی از بوزینه . (ناظم الاطباء).نوعی از بوزینه ٔ آفریقائی به رنگهای آبی و قرمز، این کلمه از زبان مردم گینه اخذ شده است . (از لاروس ).
گوریللغتنامه دهخداگوریل . [ گ ُ ] (فرانسوی ، اِ) قسمی از میمون که شباهت تام به انسان دارد و در جنگلهای آفریقا فراوان است و دارای دو متر قد می باشد. (ناظم الاطباء). یک گونه میمون شبیه به انسان که یک نوع بیشتر ندارد. گوریلا آنژنا یا ژینا که در نواحی باختری آفریقای نزدیک استوا وجود دارد. گوریل بز