ریم آهنگلغتنامه دهخداریم آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریم آهنج . بیخ خرغول . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ریم آهنج است که بیخ خرغول باشد و آن چرک ریم زخم را پاک سازند و ریم آهنج معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به خرغول و ریم آهنج و بارهنگ شود. || آنچه که بدان چیزی را پاک کنند. (فرهنگ فارسی
ریم آهنگفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه با آن چرک چیزی را پاک کنند.۲. دارویی که برای معالجۀ زخم، جراحت، و پاک کردن ریم زخم به کار میبرند.
ریم آهنجلغتنامه دهخداریم آهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) ریم آهنگ . بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بیخ خرغول . (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ . (انجمن آرا) (برهان ). ریم آهنگ . ریشه ٔ بارهنگ است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود.
پلنتاینلغتنامه دهخداپلنتاین . [ پ ِ ل َ ی ِ ] (اِ) بارتنگ . بارهنگ . خنگ . خرگوشک . خرگوش . خرغول . خرغوله . چرغول و چرغون . جرغول . جرغوله . ریم آهنگ . ریم آهنج . مُری زبانک . زبان بره . لسان الحمل . نبروشه . خوبکلا. خِمخِم . تخم سپید. بردوسلام . خَبیدَه . ابلنتاین . (ذیل قوامیس عرب تألیف دزی
بارتنگلغتنامه دهخدابارتنگ . [ ت َ ] (اِ) (لغت محلی گناباد) بارهنگ باشد بلغت مردم طهران . (ناظم الاطباء). لسان الحَمَل . (فهرست مخزن الادویه ) (دِمزن ). بزر لسان الحمل . (بحر الجواهر). تخم لسان الحمل . (ناظم الاطباء). آذان الجدی . (منتهی الارب ). برد و سلام . ذنب الفاره . سپندان تلخ را گویند. (آ
ریملغتنامه دهخداریم . (ع اِ) آهوی سپید. || آهوبره . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رَیم شود.
ریملغتنامه دهخداریم . (اِ) چرکی که از جراحت می پالاید و در دنبل فراهم می آید. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از فرهنگ اوبهی ) (از برهان ). غساق : در غریبی نان دستاسین و دوغ به ْ که در دوزخ زقوم و خون و ریم . ناصرخسرو.
ریملغتنامه دهخداریم . [ رَ ] (ع اِ) فزونی و فضل . گویند: لهذا علی ذاک ریم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فزونی و فضل . (آنندراج ). زیاده . (دهار). || سربار میان دو تنگ بار. سرباری . علاوه . || کوه خرد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). |
ریملغتنامه دهخداریم . [ رَ ] (ع مص ) دورگشتن از جای . یقال : مارمت افعل و مارمت بالمکان ؛ ای مازلت و منه اریم مابرحت ؛ یعنی همواره دورم و کذا رمت فلاناً و رمت من عند فلان و یقال ریم به (مجهولاً)؛ اذا قطع؛ یعنی دور و پس ماند از قافله . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). از جای فراتر شدن . (تاج
دخت مریملغتنامه دهخدادخت مریم . [ دُ ت ِ م َ ی َ ] (اِ مرکب ) پوست درخت سنبهالوه چهال . سنبالوکی . (فهرست مخزن الادویة).
حریملغتنامه دهخداحریم . [ ح ُرَ ] (اِخ ) ابن فاتک ، ازبنی اسد و راوی حدیث است ، و پدر ایمن بن حریم است که عبدالملک مروان او را مأمور قتل عبداﷲ زبیر کرد و او نپذیرفت . (تاریخ گزیده ص 222). رجوع به ایمن شود.