ریژلغتنامه دهخداریژ. (اِ) ریز. هوا. کام .مراد. (برهان ) (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). هوس . کام . مراد. مقصود.(ناظم الاطباء). آرزو و خواهش . (از فرهنگ لغات ولف ) (از لغات شاهنامه ) (از شرفنامه ٔ منیری ) : دیدی تو ریژ و کام بدو
ریژفرهنگ فارسی عمیدکام؛ آرزو؛ مراد؛ هوس: ◻︎ دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی: ۴۹۳).
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
ریژکلغتنامه دهخداریژک . [ ژَ ] (اِ) عصیان و گناه . (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن . (آنندراج ) (برهان ). || لغزش از جایی . (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ). || تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء).
ریژهdieواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای که در انتهای رانشگر (extruder) برای شکلدهی مذاب بسپاری نصب میشود
فر و زیبلغتنامه دهخدافر و زیب . [ ف َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه و زیبایی : دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .رودکی .
ژیژلغتنامه دهخداژیژ. (ص ، اِ) مردار. (جهانگیری ). پلشت . نجس . (برهان ). لاش . چرکین . در صحاح الفرس ژیژ و ریژ آمده و ناچار یکی تصحیف دیگری است . صاحب فرهنگ رشیدی آرد: ژیژ، ژیژا، ژاوژا، ژأوژا (هر چهار لغت ) مرادف جیز و جیژ است یعنی خارپشت .
ریدکلغتنامه دهخداریدک . [ دَ / رَ / رِ دَ ] (اِ) پسر امرد بی ریش . (از ناظم الاطباء) (برهان ). پسر جوان امرد. بی ریش . (فرهنگ فارسی معین ). کودک . (از فرهنگ اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ). از پهلوی «ریتک »، به گمانم اینکه بجای را
فرلغتنامه دهخدافر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه
ریزلغتنامه دهخداریز. (ص ،اِ) خرده و ذره . هر چیز خرد و بسیار کوچکی که مانندگرد باشد. (ناظم الاطباء). خرده و ریزه . (از برهان ).پاره ای از چیزی . (آنندراج ). خرد. مقابل درشت . بسیارکوچک . سخت خرد. کوچک . (یادداشت مؤلف ) : ترا گفتند از این بازار بگذر خاک بیزی کن <b
ریژکلغتنامه دهخداریژک . [ ژَ ] (اِ) عصیان و گناه . (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن . (آنندراج ) (برهان ). || لغزش از جایی . (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن . (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ). || تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء).
ریژهdieواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای که در انتهای رانشگر (extruder) برای شکلدهی مذاب بسپاری نصب میشود
کام و ریژلغتنامه دهخداکام و ریژ. [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مراد و مقصود. (برهان ). || هوی و هوس . (برهان ). هر یک از کام و ریژ هم جداگانه به این معنی است . (برهان ). آرزوی جان . هوی و هوس : دیدی تو کام و ریژ بدو اندرون بسی با ریدگان مطرب بودی بفر و زیب .<p
مرگه دریژلغتنامه دهخدامرگه دریژ. [ م ِ گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 25هزارگزی شمال غربی دژ شاهپور و 2هزارگزی مرز ایران و عراق . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
کام وریژفرهنگ فارسی معین(مُ) (اِمر.) = ریژوکام . ریژکام : 1 - مراد و مقصود. 2 - هوی و هوس . 3 - کام .