ریکاشهلغتنامه دهخداریکاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاشه . ریکاسه . (از لغت فرس اسدی ). بروزن و معنی ریکاسه است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ). رجوع به ریکاسه و رکاشه و خارپشت شود.
ریکاشهفرهنگ فارسی عمید= جوجهتیغی: ◻︎ کسی کرد نتوان ز زهر انگبین / نسازد ز ریکاشه کس پوستین (عنصری: ۳۶۱).
رقاصةلغتنامه دهخدارقاصة. [ رَق ْ قا ص َ / ص ِ ] (ع ص ، اِ) یا رقاصه . مؤنث رقاص . (اقرب الموارد). مؤنث رقاص ؛ زن بازیگر و پای کوب . (یادداشت مؤلف ). زن رقص کننده . زن پای کوب . (فرهنگ فارسی معین ). || پاندول ساعت و جز آن . (یادداشت مؤلف ). || بازیی است مر
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به رکاشه و
رکاسةلغتنامه دهخدارکاسة. [ رَس َ ] (ع اِ) رِکاسَة. چوبی سرکج یا رسن و مانند آن که در زمین نیک فروبرده شود مانند اخیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چوبی سرکج و یا رسن و جز آن مانند اخیه که در زمین نیک فروبرند و ستور را بر آن بندند. (ناظم الاطباء). آنچه مانند اخیه در زمین فروبرند و از آن است «شد
رکاسةلغتنامه دهخدارکاسة. [ رِس َ ] (ع اِ) رَکاسَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَکاسَة شود.
رکاشهلغتنامه دهخدارکاشه . [ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) رکاسه . (ناظم الاطباء). رکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد. (برهان ). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی رکاسه است . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به رکاسه و ریکاشه شود.
رکاسهلغتنامه دهخدارکاسه . [ رُ س َ / س ِ ] (اِ) رکاشه . خارپشتی که خارهای خود را چون تیر اندازد به عربی ابومدلج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریکاشه . (فرهنگ فارسی معین ). خارپشت باشد و آن را سیخول نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به رکاشه و
روباه ترکیلغتنامه دهخداروباه ترکی . [ هَِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارپشت بزرگ تیرانداز. (برهان قاطع) (آنندراج ). ریکاشه . (شرفنامه ٔ منیری ).
زیکاسهلغتنامه دهخدازیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.