زاخللغتنامه دهخدازاخل . [ خ ِ ] (اِ) درخت زقوم . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (غیاث اللغات ).
جاخالیفرهنگ فارسی معین[ فا - ع . ] (اِ.) 1 - جایی که در آن چیزی یا کسی نباشد. 2 - قسمت سفید و بدون نوشته ای از کاغذ که هنگام حذف حرف یا کلمه یا عبارتی معمولاً نقطه چین نشان داده می شود. 3 - هدیه ای که بعد از رفتن کسی به مسافرت یا رفتن دختر به خانة بخت برای خانواده اش می برند.
جاخالی رفتنلغتنامه دهخداجاخالی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بدیدار خانواده ٔ مسافر رفتن پس از سفر کردن کسی از خانواده .
محمودهلغتنامه دهخدامحموده . [ م َ دَ / دِ ] (اِ) سقمونیا. داروئی مسهل . زاخل . عصاره ٔ نباتی پرشیر که شاخهای بسیار از یک بیخ آن می روید و به قدر سه چهار ذرع بر زمین پهن می شود و برگش مثل لبلاب و... گلش سفید است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) :</span