زودبودلغتنامه دهخدازودبود. (ص مرکب ) کنایه از بیجا و بی حساب . (غیاث ). بیهوده و بی جا و بی مناسبت . (ناظم الاطباء). کنایه از بی جا و بی حساب . و این را در مقامی گویند که شخص کاری بی تحاشی کند و بی پروائی نماید . (آنندراج ).
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان بیضاست که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 80 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). قریه ای است در یک فرسنگی شمال تل بیضا و در سال سی و نه هجری در زمان خلافت حضرت
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش میمه ٔ شهرستان کاشان است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
زیادآبادلغتنامه دهخدازیادآباد. (اِخ ) دهی از دهستان توابع ارسنجان است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
زاد و بودفرهنگ فارسی عمید= زادبود: ◻︎ نور حق را کس نجوید زادوبود / خلعت حق را چه حاجت تاروپود (مولوی: ۵۶۴).
میهنلغتنامه دهخدامیهن . [ هََ ] (اِ) وطن و مسکن و مقام و زادبوم و بنگاه و آرامگاه . (ناظم الاطباء). خانمان و وطن و زادبود. (از لغت فرس اسدی ). جای آرام و بنگاه و زادبوم . زادبوم . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). جای آرام و خان مان و زادبود. (فرهنگ اوبهی ) : اگر دو
مولدلغتنامه دهخدامولد. [ م َ ل ِ ] (ع اِ) زمان ولادت . (آنندراج ) (غیاث ). هنگام زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هنگام تولد. زایچه . گاه زادن . هنگام زادن . زمان زادن . سال ولادت . تاریخ ولادت . (یادداشت مؤلف ). || جای زادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا کسی از مادر م
زادلغتنامه دهخدازاد. (مص مرخم ) بمعنی زائیدن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ رازی ). زادبوم ؛ وطن . رجوع به زادبوم شود. || مخفف زاده . زائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : بر شاه شد زادفرخ چو گردسخنهای ایشان همه یاد کرد.<b