زاسترلغتنامه دهخدازاستر. [ س ْ / س ُ ت َ ] (ق مرکب ) بمعنی زانسوتر و از آن طرف تر، دورتر و پستتر باشد. (برهان قاطع). مخفف زانسوتر است . (آنندراج ) : درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر. دقیق
زاسترفرهنگ فارسی عمیدکنارتر؛ دورتر؛ آن طرفتر؛ از آن سوتر؛ زآنستر: ◻︎ دلم ز راه هوای تو برنمیگردد / هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد (خاقانی: ۶۱۰).
ارته زوسترلغتنامه دهخداارته زوستر. [ اَ ت َ رَ ] (اِخ ) دختر داریوش بزرگ و زن مَردونیه پسر گُبریاس . (ایران باستان ص 875 حاشیه ٔ 2).
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترفرهنگ فارسی عمیدآنطرفتر:◻︎ به مرد آیم و زآستر نگذرم / نخواهم که رنج آید از لشکرم (فردوسی: ۶/۵۲۹).
زانسترلغتنامه دهخدازانستر. [ س ُ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف زآنسوتر است که از آنطرف تر باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به زاستر شود.