زاغرلغتنامه دهخدازاغر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک . در 3000گزی شمال باختری طرخوران . منطقه ٔ آن کوهستانی و سردسیر و زبان اهالی آن فارسی و آب آن از قنات . دارای محصول غلات ، میوجات و قلمستان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
زاغرلغتنامه دهخدازاغر. [ غ َ / غ ُ ] (اِ) حوصله راگویند که چینه دان است . (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ). هزار چینه دان مرغ که بتازیش حوصله خوانندو آن را گژار گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : از اکنون تا پسین روزی ز گیتی بر
جاغرلغتنامه دهخداجاغر. [ غ َ ] (اِ) چینه دان مرغان . (برهان ) (آنندراج ) : دایم از چینه های انعامش پر شود مرغ از ره جاغر. شمس فخری (از آنندراج ).ژاغر نیز گویند : شهباز همتش چو گشاید بال عنقای همتش چو
زغرلغتنامه دهخدازغر. [ زُ غ َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است که ترکش های زرین از چرم سرخ دارند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). نام طایفه ای . (ناظم الاطباء).
زغرلغتنامه دهخدازغر. [ زَ غ َ ] (اِ) رنج . آزار. محنت . || زمین نرم . || (ص ) هر چیز رنگینی . (ناظم الاطباء) || (اِ) نوعی از طعام . (ناظم الاطباء). طعام خوردنی را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ).
زغرلغتنامه دهخدازغر. [ زَ ] (ع مص ) به ستم گرفتن کسی را. || بسیار آب و فراخ گردیدن دجله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فزون گشتن چیزی با فراوانی .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) زغر کل شی ؛ بسیاری آن چیز و افراط آن است . (منتهی الارب ) (از آنندراج
زاغرسرسلغتنامه دهخدازاغرسرس . [ غ َس َ ] (اِخ ) قریه ای است در سمرقند یا نسف و از آنجاست ابوعلی نسفی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاغرسرسی شود.
زاغرسرسیلغتنامه دهخدازاغرسرسی . [ غ َ س َ ] (اِخ ) بکربن عبداﷲبن موسی بن علی زاغرسرسی نسفی مکنی به ابوعلی منسوب به زاغرسرس متوفی در 626 هَ . ق . است . وی در سمرقند از ابوبکر فارسی (احمدبن محمدبن فضل ) استماع حدیث کرد و ابوحفص حافظ نسفی (عمربن محمدبن احمد) ازاو نق
زاغریلغتنامه دهخدازاغری . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ بوده است در سودان . ابن بطوطه آرد: پس از بیرون شدن از ابوالاتن و سپردن ده روز راه به قریه ٔ زاغری رسیدیم . این قریه مسکن یک دسته از بازرگانان سودانی بنام ونجراته است ... و از زاغری به کنار رود نیل رفتیم . (از سفرنامه ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج <
اسکی زاغرهلغتنامه دهخدااسکی زاغره . [ اَ رَ ] (اِخ ) (بزبان بلغاری : شلسنیک ) شهر و مرکز قضائی است در ایالت روم ایلی شرقی در 80 هزارگزی شمال شرقی فلبه در محلی که 400 گز ارتفاع دارد و در کنار جلگه ٔ بسیار دلکشی واقع است . اراضی گردا
چیلک دانلغتنامه دهخداچیلک دان . [ ل َ ] (اِ مرکب ) چینه دان . کراژ. ژاغر. زاغر. حوصله . رجوع به چینه دان شود.- چیلک دان کسی را خالی کردن یا چیلک دان کسی راتکاندن ؛ به چاپلوسی و فریب او را به افشای رازهای خود واداشتن . از کسی زیر پاکشی کردن . (یادداشت مؤلف ).
زاغرسرسلغتنامه دهخدازاغرسرس . [ غ َس َ ] (اِخ ) قریه ای است در سمرقند یا نسف و از آنجاست ابوعلی نسفی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاغرسرسی شود.
زاغرسرسیلغتنامه دهخدازاغرسرسی . [ غ َ س َ ] (اِخ ) بکربن عبداﷲبن موسی بن علی زاغرسرسی نسفی مکنی به ابوعلی منسوب به زاغرسرس متوفی در 626 هَ . ق . است . وی در سمرقند از ابوبکر فارسی (احمدبن محمدبن فضل ) استماع حدیث کرد و ابوحفص حافظ نسفی (عمربن محمدبن احمد) ازاو نق
زاغریلغتنامه دهخدازاغری . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ بوده است در سودان . ابن بطوطه آرد: پس از بیرون شدن از ابوالاتن و سپردن ده روز راه به قریه ٔ زاغری رسیدیم . این قریه مسکن یک دسته از بازرگانان سودانی بنام ونجراته است ... و از زاغری به کنار رود نیل رفتیم . (از سفرنامه ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج <