زافهلغتنامه دهخدازافه . [ ف َ ] (اِ) گیاهی باشد شبیه سیر کوهی . (برهان قاطع). گیاهی باشد چون سیر کوهی و همچنان بوی ناخوش دارد. (صحاح الفرس ) (فرهنگ سروری ) : من یکی زافه بدم خشک و به فرغانه شدم مورد گشتم تر و شد قامت چون نارونا. ابوالعباس
زیافةلغتنامه دهخدازیافة. [ ف َ ] (از ع ، اِمص ) ناسرگی و ناسره شدن . (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل و زیوف شود.
جائفةلغتنامه دهخداجائفة. [ ءِ ف َ ] (ع ص ) تأنیث جائف . || (اِ) طعنه ای که به اندرون گذرد چون بدرون شکم یا بدرون سر و مانند آن . و قیل الجائفة ما تکون فی اللبة و العانة و لاتکون فی العنق و الحلق و لا فی الفخذ والرجلین . || تَلْعَةٌ جائفة ؛ پشته ٔ کوچک . ج ، جوائف . (منتهی الارب ).
گزافهلغتنامه دهخداگزافه . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ف َ / ف ِ ] (ص ، اِ، ق )هرزه و بیهوه . کار عبث . (برهان ). باطل : آنچه با رنج یافتیش و بذل تو به آسانی از گزافه مدیش
ژافهلغتنامه دهخداژافه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) نوعی گیاه بدبو. || خارپشت . (آنندراج ). رجوع به زافه شود.
کشفلغتنامه دهخداکشف . [ ک َ ش َ ] (اِ) لاک پشت . کاسه پشت . سولاخ پا. باخه . سلحفاة. سلحفاد. (یادداشت مؤلف ). سوراخ پا : چون کشف انبوه غوغائی بدیدبانگ و ژخ مردمان خشم آورید. رودکی .روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده رادر بیابان
خارپشتلغتنامه دهخداخارپشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف . گویند مار افعی را می گیرد و سر به خود فرومی کشد و مارخود را چندان بر خارهای پشت او می زند که هلاک می شود و در زمین سوراخ کرده می ماند و بر پشت و دم آن مثل دوک خارها باشند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغة)(فرهنگ نظام ) (ناظم ا
ترکیبلغتنامه دهخداترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن . (منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد) (از المنجد). برهم نشاندن
گزافهلغتنامه دهخداگزافه . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ف َ / ف ِ ] (ص ، اِ، ق )هرزه و بیهوه . کار عبث . (برهان ). باطل : آنچه با رنج یافتیش و بذل تو به آسانی از گزافه مدیش