زاولیلغتنامه دهخدازاولی . [ وُ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شهر زاول ، زابلستانی . || مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ ،در لغت نامه شود. || یکی از جمله ٔ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء): فرهنگ نویسان ، زبانهای ایرانی ، پهلوی ، دری ، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که
جاولیلغتنامه دهخداجاولی . [ وُ ] (اِخ ) امیرعلم الدین سنجربن عبداﷲ. یکی از سرداران مصری که هزار تن تحت فرمان داشت . مسند شافعی را از ابن دانیال روایت کرد و شرحی بر آن نوشت که درآن شرح رافعی و شرح ابن الاثیر را با هم جمع کرد. و نیز کتاب الام شافعی را مرتب ساخت و عسجدی و ابن رافع از وی روایت کنن
جاولیلغتنامه دهخداجاولی . [ وُ ] (اِخ ) جلال الدولة اتابک . یکی از امرای عهد سلجوقی . رجوع به تاریخ گزیده ص 447 و 466 و 467 و 481 و چاولی در این لغتنامه شود.
جاولی جاندارلغتنامه دهخداجاولی جاندار. [ وُ ] (اِخ ) رجوع به جاولی و چاولی در این لغتنامه و اخبارالدولة السلجوقیه ص 81، 110، 113، 114، 117
زاپولیالغتنامه دهخدازاپولیا. (اِخ ) نام پرنس اردل است در محاربه ٔ مهاج بسلطان سلیمان قانونی عرض اطاعت نمود و در محاصره ٔ وین حضورداشت و آن پادشاه علی رغم امپراتور آلمان ، وی را بتخت مجارستان نشاند ولی بعداً خود وی در پنهانی عهدنامه ای با امپراتور منعقد ساخت . (قاموس الاعلام ترکی ).
زاوللغتنامه دهخدازاول . [ وُ ] (اِخ ) یکی از جمله ٔ هفت زبان فارسی باشد که آن را زاولی میگفته اند و اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به زاولی شود.
تطهیر کردنلغتنامه دهخداتطهیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن . شستن . || ختنه کردن : مثال داد تا کوشک کهن محمودی زاولی بیاراستند تا از امیران ، فرزندان چند تن تطهیر کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366). و رجوع به تطهیر شود.
زاوللغتنامه دهخدازاول . [وُ ] (اِخ ) همان زابل است . (شرفنامه ٔ منیری ). همان زابل است که سیستان باشد. (برهان قاطع). مبدل زابل است . (فرهنگ نظام ). و بعضی گفته اند زابل مغیر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف . (فرهنگ رشیدی ) : نوذر و کاووس اگر نماند به اسطخررستم
ارفشلغتنامه دهخداارفش . [ ] (اِخ ) (... کابلی ) از پهلوانان گرشاسب نامه : بقلب اندرون هرکه بد زاولی پس پشتشان ارفش کابلی . اسدی .هم اندر بَرِ کُه رده برکشید [ گرشاسب ]سزا جای ده پهلوان برگزیدسوی راست آذرشن و برزهم سوی چ
هرویلغتنامه دهخداهروی . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زبانی بوده است از جمله ٔ هفت زبان فارسی . (برهان ). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیده ٔ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقد