ترجمه مقاله

زبردست

ze(a)bardast

۱. مسلط؛ ماهر؛ حاذق؛ استاد.
۲. [قدیمی] توانا؛ زورمند؛ صاحب قوت و قدرت: ◻︎ ای زبردست زیردست‌آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷).
۳. [قدیمی] جَلد و چابک.
۴. (اسم) [قدیمی] صدر مجلس؛ طرف بالای مجلس؛ بالادست: ◻︎ به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱: ۴۷).

۱. استاد، حاذق، خبره، کاردان، ماهر، متبحر
۲. زبل، زرنگ
۳. باکفایت، مقتدر

ترجمه مقاله