زبرسویلغتنامه دهخدازبرسوی .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالا. سمت بالا : نیک ماند زبرسوی امرودبستان مبارز پرکین .محسن قزوینی .
زبرسونلغتنامه دهخدازبرسون . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالایین . زبرین سوی یا زبرسوی : بر شمال آن (کوه حرون ) یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا برنرسد و از زبرسون کسی آنجا نتواند آمد. (تاریخ سیستان چ بهار چ 1 ص 14</
زبرسویلغتنامه دهخدازبرسوی .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالا. سمت بالا : نیک ماند زبرسوی امرودبستان مبارز پرکین .محسن قزوینی .
زبرسونلغتنامه دهخدازبرسون . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالایین . زبرین سوی یا زبرسوی : بر شمال آن (کوه حرون ) یکی سوراخ است چنانکه تیر آنجا برنرسد و از زبرسون کسی آنجا نتواند آمد. (تاریخ سیستان چ بهار چ 1 ص 14</
زبرسویلغتنامه دهخدازبرسوی .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالا. سمت بالا : نیک ماند زبرسوی امرودبستان مبارز پرکین .محسن قزوینی .