زبزبلغتنامه دهخدازبزب . [ زَ زَ ] (ع اِ) جانوری است مانند گربه . (آنندراج ) (محیط المحیط) (ترجمه ٔ قاموس ) (عباب بنقل بستانی و دمیری ). جانوری است مانند گربه . (منتهی الارب ) جانوری شبیه بگربه ج ، زبازب . (ناظم الاطباء). گورکن . (فرهنگ عربی به فارسی لاروس ). بگفته ٔ صاغانی جانوری است چون گربه
زبزبلغتنامه دهخدازبزب . [ زَ زَ ] (ع اِ) نوعی کشتی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیط المحیط). قسمی از کشتیها است . (ترجمه ٔ قاموس ) (تاج العروس ) : هر کجا جنگ ساختی ، بر خون بتوان راند زورق و زبزب . فرخی .گذرنیارد بر
جبجبلغتنامه دهخداجبجب . [ ج ُ ج ُ ] (اِخ ) آبی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). آب معروفی است در نواحی یمامه . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ):فانی له سلمی اذا حل و انتوی بحلوان و احتلت بمزج و جیجب . الاحوص (از معجم البلدان ).یا دار سلمی بدیار یثرب ب
جباجبلغتنامه دهخداجباجب . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) عمرانی گفت : درختی است بمعنی معروف و آنرا جباجب گویند چون شکنبه ها بدان افکنند. (معجم البلدان ). نام مسلخی در منی ̍ که در آن شکنبه های اضاحی اندازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
جباجبلغتنامه دهخداجباجب . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) کوههائیست بمکه . زبیر گفت : جباجب و اخاشب نام کوههائیست بمکه ، یقال : «مابین جبجبیها و اخشبیها اکرم مِن فلان ». (از معجم البلدان ) : اذالنصر و افتها علی الخیل مالک و عبد مناف و التقوا بالجباجب .
جباجبلغتنامه دهخداجباجب . [ ج َ ج ِ ] (اِخ ) گفته اند: بازارهایی است بمکه . (از معجم البلدان ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
زبزبةلغتنامه دهخدازبزبة. [ زَ زَ ب َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) . || از جنگ گریختن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
غریراءلغتنامه دهخداغریراء. [ غ ُ رَ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب ). نبت طیب . (اقرب الموارد). || غریر (مرغ ). غرغور. زبزب . (ازالموسوعة العربیة ذیل غریر). رجوع به غُرَیر شود.
غریرلغتنامه دهخداغریر. [ غ ُ رَی ْ ] (ع اِ) جانوری است بین سگ و گربه ، پاهایش کوتاه و به رنگ خاکستری . در امثال عرب گفته اند: «اسمن من غریر» جانوری است از نوع راسو (ابن عرس ) فک و دندان آن بزرگتر از نمس . (قسمی راسو) است و به همین جهت برای گیاهخواری آماده می باشد. پاهای وی قوی و کوتاه است و چ
زورقلغتنامه دهخدازورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُراب . (از یادداشتهای بخط مرح
زبزبةلغتنامه دهخدازبزبة. [ زَ زَ ب َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) . || از جنگ گریختن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).