زخمناکلغتنامه دهخدازخمناک . [ زَ ] (ص مرکب ) خسته و مجروح . (بهار عجم ) (آنندراج ). زخمالود. زخمگین . زخمین : حرامیان بر وی افتادند و او را برهنه کردند و زخمناک و افتاده رها کردند. (ترجمه ٔ کهن انجیل ص 224).درخت کیانی در آمد بخاک <br