زخمهلغتنامه دهخدازخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند،
زخمهفرهنگ فارسی عمیدوسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیمهای ساز را به صدا درمیآورند؛ مضراب؛ زخ: ◻︎ ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی / زاری از ما نه تو زاری میکنی (مولوی: ۵۹).
زخمهscabواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهای نامنظم فلزی با لبههای تند و سطح تقریباً موازی با سطح قطعه که معمولاً فقط در چند نقطه به قطعۀ ریختگی متصل است
زخمةلغتنامه دهخدازخمة. [ زَ خ ِ م َ ] (ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی . (از المعجم الوسیط). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.
زخمگهلغتنامه دهخدازخمگه . [ زَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه . مضرب سیف . زخمگاه . رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود. || نشانه . هدف . غرض . زخمگاه : از خط این دایره در خط مباش زخمگه چرخ مخطط مباش . نظامی .
زخمةلغتنامه دهخدازخمة. [ زَ خ َ م َ ] (ع اِ)گندیدگی گوشت : فیه زخمة؛ یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است . (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمة خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. (از تاج
زخمةلغتنامه دهخدازخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) (در تداول مردم مصر) قطعه ای پوست است که برای زدن بکار برند. (از محیطالمحیط). نوعی تازیانه را گویند. (از المعجم الوسیط). || زخمة السرج ؛ (در تداول عامه ) دستگیره ای است که کنار زین قرار دهند تا دلو از آن بیاویزند و بهنگام سوار شدن آنرا دست آویز کنند. ج
زخمةلغتنامه دهخدازخمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) نیم تنه که سینه و تمام بالاتنه ٔ انسان را بپوشد. صدرة. و این لغت متداول مردم عراقست : یلبسون زخمة و علی الزخمه ... رجوع به مجلة لغة العرب سال 8 ص 199 شود.
زخمهگوشcorner scabواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگیهایی فشرده و نامنظم در بخشهای وسیعی از قطعۀ ریختگی در مجاورت گوشههایی با زاویۀ تند که ظاهری شکسته دارند
خوش زخمهلغتنامه دهخداخوش زخمه . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ م َ / م ِ ](ص مرکب ) خوش پنجه . آنکه ساز خوب نوازد : نوای مطرب خوش زخمه و سرودی غنج خروش ِ عاشق ِ سرگشته و عتاب ِ نگار.مسعو
زخمه راندنلغتنامه دهخدازخمه راندن . [ زَ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) زخمه زدن . ساز زدن . نواختن با زخمه .- بزخمه راندن ؛ در حال نواختن ساز : هم رود زنان بزخمه راندن هم فاختگان بزند خواندن .<p class="au
زخمه ریختنلغتنامه دهخدازخمه ریختن . [ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) با مضراب بر طاس و مانند آن ، زخمه زدن . نواختن : کوس رویین بلند کرد آواززخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز.نظامی (هفت پیکر چ وحید ص <span class="hl" d
کژزخمهلغتنامه دهخداکژزخمه . [ ک َ زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمه ٔ کج . آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمه ٔ او خارج از آهنگ بود. || بدعمل . دغاباز. (آنندراج ) : بفرمود تا آن دو سرهنگ رادو ک
زخمه راندنلغتنامه دهخدازخمه راندن . [ زَ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) زخمه زدن . ساز زدن . نواختن با زخمه .- بزخمه راندن ؛ در حال نواختن ساز : هم رود زنان بزخمه راندن هم فاختگان بزند خواندن .<p class="au
زخمه ریختنلغتنامه دهخدازخمه ریختن . [ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) با مضراب بر طاس و مانند آن ، زخمه زدن . نواختن : کوس رویین بلند کرد آواززخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز.نظامی (هفت پیکر چ وحید ص <span class="hl" d
زخمه زدنلغتنامه دهخدازخمه زدن . [ زَ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن . ساز زدن : ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدردر صدر بهشت از ره داود رهی کو. <p class="
زخمه ساختنلغتنامه دهخدازخمه ساختن . [ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) نواختن . ساختن آهنگ . زخمه زدن . زخمه سازی : بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم . خاقانی .مطرب چه زخمه ساخت که در پرده ٔ
زخمه شنیدنلغتنامه دهخدازخمه شنیدن . [ زَ م َ / م ِ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) سماع . گوش به آهنگ ساز دادن . سماع کردن (در این ترکیب ، زخمه بمعنی آوای ساز است ) : خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه و
خوش زخمهلغتنامه دهخداخوش زخمه . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ م َ / م ِ ](ص مرکب ) خوش پنجه . آنکه ساز خوب نوازد : نوای مطرب خوش زخمه و سرودی غنج خروش ِ عاشق ِ سرگشته و عتاب ِ نگار.مسعو
شکرزخمهلغتنامه دهخداشکرزخمه . [ ش َ ک َ زَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن تیر است برنشانه . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). تیری که بر نشانه رسد و برخورد کند. (ناظم الاطباء) : چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت زهر ز بزغاله ٔ خوا
کج زخمهلغتنامه دهخداکج زخمه . [ک َ زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که زخمه ٔ ناراست و خارج آهنگ دارد. که مضراب ناراست دارد. || مجازاً که کارها به ناراستی و ناهماهنگی کند : بفرمود تا آن دو سرهنگ رادو کج زخمه ٔ خارج آهنگ را.<p class="a
کژزخمهلغتنامه دهخداکژزخمه . [ ک َ زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که زخمه کج و خارج آهنگ دارد. با زخمه ٔ کج . آنکه زخمه راست ودرست نتواند زد و آواز زخمه ٔ او خارج از آهنگ بود. || بدعمل . دغاباز. (آنندراج ) : بفرمود تا آن دو سرهنگ رادو ک
نوزخمهلغتنامه دهخدانوزخمه . [ ن َ / نُو زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه وارد کاری شود. (فرهنگ خطی ). مبتدی . (فرهنگ فارسی معین ) : آدم نوزخمه درآمد به پیش تا برد آن گوی به چوگان خویش .<p