جراشنةلغتنامه دهخداجراشنة. [ ج َ ش ِ ن َ ] (اِخ ) نام بطنی است از اولاد راشد از طوایف جذام . (از صبح الاعشی ج 1 ص 332). رجوع به جذام شود.
جراشانلغتنامه دهخداجراشان . [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار در خراسان ، جایی بانعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی . (حدود العالم ).
زراسگلغتنامه دهخدازراسگ . [ زَ س َ ] (اِ) زَراسَنگ . یک نوع گرد طلامانندی که بر روی نوشتجات می پاشند. (ناظم الاطباء).
زاولانهلغتنامه دهخدازاولانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بندهای آهنین که در پای بندیان و مردم گریزپای نهند. (شرفنامه ٔ منیری ). بندی است از آهن که بر پای ستور و مردم دیوانه و مجرم نهند. (آنندراج ). بند آهنی است که بر پای ستوران و گریزپایان نهند و آن را بترکی بخاو گویند.