زرزورلغتنامه دهخدازرزور. [ زُ ] (ع اِ) هودج تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || مرغی است . ج ، زرازیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرغی است از نوع عصفور.(از اقرب الموارد). بمعنی معمولی آن سارک هنگامی که مسئله از مرغی باشد که تکرار چند کلمه ای ر
جرجورلغتنامه دهخداجرجور. [ ج ُ ] (ع اِ) گویند، ماءة جرجور؛ یعنی صد کامل و تمام . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || گروه . (منتهی الارب ). || شتر بزرگ هیکل . (منتهی الارب ). || شتر نجیب . (منتهی الارب ). ج ، جَراجِر. (منتهی الارب ).
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زَ ] (ع ص ) تیزخاطر. سبک روح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زُرازِر، زَرازِر. (اقرب الموارد).
زرزارلغتنامه دهخدازرزار. [ زِ ](ع اِ) سرهنگ دوم که ده هزار مرد جنگی در زیر حکم اوباشند. ج ، زَرازِرَه . (منتهی الارب ). سرداری که ده هزار مرد جنگی در زیر فرمان او باشد. (ناظم الاطباء).
زرزوریلغتنامه دهخدازرزوری . [ زُ ری ی ] (ع ص نسبی ) به رنگ سبز. (منتهی الارب ). || لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب الموارد).
زرزورهلغتنامه دهخدازرزوره . [ زُ رَ / زَ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از عنکبوت . (ناظم
زرزوریفرهنگ فارسی معین(زُ زُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک . 2 - مجازاً ضعیف ، ناتوان .
زرزاللغتنامه دهخدازرزال . [ زُ ] (ع اِ)زرزول . زرزور. نوعی از گنجشک مهاجر. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زرزور شود.
زرزرةلغتنامه دهخدازرزرة. [ زَ زَ رَ ] (ع مص ) ثابت گردیدن در جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بانگ کردن زرزور. (از اقرب الموارد). و رجوع به زرزور شود. || دوام کردن کسی بر خوردن زرزور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زرازیرلغتنامه دهخدازرازیر. [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زرزور. (از اقرب الموارد) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)(منتهی الارب ): شوکران مردم را هلاک می کند و سار را که بتازی زرازیر گویند زیان ندارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به زرزور شود.
زرزوریلغتنامه دهخدازرزوری . [ زُ ری ی ] (ع ص نسبی ) به رنگ سبز. (منتهی الارب ). || لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب الموارد).
زرزورهلغتنامه دهخدازرزوره . [ زُ رَ / زَ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از عنکبوت . (ناظم
زرزوریفرهنگ فارسی معین(زُ زُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک . 2 - مجازاً ضعیف ، ناتوان .
رجل الزرزورلغتنامه دهخدارجل الزرزور. [ رِ لُزْ زُ ] (ع اِ مرکب ) اَآطریلال . رجل العقاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند، و گویند رجل الغراب غیر اطریلال است و به زبان فرنگی آن را کرتویس نامند. (از اختیارات بدیعی ). رجل الغراب . (از مفردات ابن بیطار ص <span