زرشکلغتنامه دهخدازرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج )
زرشکلغتنامه دهخدازرشک . [ زِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین است که 408 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
جرشیقلغتنامه دهخداجرشیق . [ ] (اِخ ) آب جرشیق . این آب از جبال ماصرم برمیخیزد و آبی بزرگ است و از قنطره ٔ سبوک گذشته با آب اخشین پیوندد و طولش تا به اخشین رسیدن هشت فرسنگ است . (از نزهة القلوب ج 3 ص 225).
جراسکلغتنامه دهخداجراسک . [ ج َ س َ ] (اِ) جانوری باشد سبزرنگ و شبیه به ملخ و در تابستان در میان سبزه زارها میباشد و بانگ و صدای طولانی میکند. (برهان قاطع) (آنندراج ). جرواسک . (برهان چ معین متن و حاشیه ). و عرب آن را صَرّار بر وزن جَرّار گویند. (برهان ) (آنندراج ).
زرشکیانBerberidaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از آلالهسانان به شکل درختچۀ خاردار یا بدون خار و جداگلبرگ
زرشکیانBerberidaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از آلالهسانان به شکل درختچۀ خاردار یا بدون خار و جداگلبرگ