زرفینلغتنامه دهخدازرفین . [ زُ ] (معرب ، اِ) حلقه ای باشد که بر چهارچوب در نصب کنند و زنجیر در را بر آن اندازند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و به معنی زره و پره ٔ قفل هم آمده است و عربان زرفین را بکسر اول گویند ... (برهان ). حلقه ٔ در و زنجیر. (غیاث اللغات ). و آن را زور
زرفینلغتنامه دهخدازرفین . [ زُ / زِ ] (معرب ، اِ) زنجیر در. (منتهی الارب ). حلقه ٔ در... (از اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغة ص 93 و المعرب جوالیقی ص 176 شود. || ... یا عام است . (منتهی الارب
زرفینفرهنگ فارسی عمیدحلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در میکوبند و زنجیر یا چفت را به آن میاندازند؛ حلقه.
زیرفینلغتنامه دهخدازیرفین . (اِ) زورفین . قفل . کلیدان در. (ناظم الاطباء). رجوع به زورفین و زرفین شود.
زرفین وارلغتنامه دهخدازرفین وار. [ زُ ] (ص مرکب ) مانندزرفین . رجوع به زرفین و زلفین شود. || یک چشم ، همچون زرفین . (فرهنگ فارسی معین ) : زین قفل شرف و غیرت و خشم زرفین وار است خصم یک چشم . (تحفة العرافین از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به ز
زرفینکلغتنامه دهخدازرفینک . [ زُ ن َ ] (اِ مصغر) (اصطلاح گیاه شناسی ) عضو زایشی ماده در گیاهان نهان زاد، آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و درسرخس ها بر روی پروتال مستقر است . (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل آرکگون پذیرفته است . رجوع به واژه های نو ف
زرفینیلغتنامه دهخدازرفینی . [ زُ ] (ص نسبی ) حلقوی (اصطلاح جانورشناسی ).(فرهنگستان ایران ). کرمهای حلقوی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرفین شود.
زرفین وارلغتنامه دهخدازرفین وار. [ زُ ] (ص مرکب ) مانندزرفین . رجوع به زرفین و زلفین شود. || یک چشم ، همچون زرفین . (فرهنگ فارسی معین ) : زین قفل شرف و غیرت و خشم زرفین وار است خصم یک چشم . (تحفة العرافین از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به ز
زولفینلغتنامه دهخدازولفین . (اِ) بمعنی زورفین است که زرفین در صندوق زر باشد. (برهان ).زورفین . (آنندراج ). زورفین . زرفین . (ناظم الاطباء). زرفین . رزه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مردم دانا نباشد دوست او یک روز بیش هر کسی انگشت خود یک ره کند در زولفین .<p c
زرفین وارلغتنامه دهخدازرفین وار. [ زُ ] (ص مرکب ) مانندزرفین . رجوع به زرفین و زلفین شود. || یک چشم ، همچون زرفین . (فرهنگ فارسی معین ) : زین قفل شرف و غیرت و خشم زرفین وار است خصم یک چشم . (تحفة العرافین از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به ز
زرفینکلغتنامه دهخدازرفینک . [ زُ ن َ ] (اِ مصغر) (اصطلاح گیاه شناسی ) عضو زایشی ماده در گیاهان نهان زاد، آوندی که در خزه ها در انتهای برخی از ساقه ها قرار دارد و درسرخس ها بر روی پروتال مستقر است . (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران این کلمه را معادل آرکگون پذیرفته است . رجوع به واژه های نو ف
زرفینیلغتنامه دهخدازرفینی . [ زُ ] (ص نسبی ) حلقوی (اصطلاح جانورشناسی ).(فرهنگستان ایران ). کرمهای حلقوی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرفین شود.