زره ورلغتنامه دهخدازره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل زره ساکه دیده ست ماه منور زره ور. لبیبی (یاددا
جیرهلغتنامه دهخداجیره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعام راتبه . (غیاث اللغات ). راتبه ٔ هر روز که بمردم فوج و غیره دهند. (آنندراج ). مقدار محدود و معین از مواد غذایی که روزانه یا هفتگی یا ماهیانه یا سالانه بکسی دهند، مقابل مواجب که نقدینه است ومقابل علیق . (یادداشت مرح
جیرةلغتنامه دهخداجیرة. [ ج َ ی َ رَ ] (ع اِ) ج ِ جار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همسایگان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رجوع به جار شود.
زپرهلغتنامه دهخدازپره . [ زَ پ َ رَ / رِ ] (اِ) سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء) (شعوری ). رجوع به زاوق شود.
سنباندنلغتنامه دهخداسنباندن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) بزور جای دادن چیزی را در چیزی . سوراخ کردن و سفتن . سودن : اگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی بسنباده حروفش را بسنبانددر احداقش . منوچهری .چو دارد دشنه ٔ پولاد را پاس بسنباند زره ور
سپرکشلغتنامه دهخداسپرکش . [ س ِ پ َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرک
نجارلغتنامه دهخدانجار. [ ن َج ْ جا ] (اِخ ) عبدالرحمن بن احمد بلخی امینی ،مکنی به ابوسراقه . از شاعران قرن چهارم هجری و از مداحان سلطان محمود غزنوی یمین الدوله است . او راست :زره پوش ترک من آن ماه پیکرزره دارد از مشک بر ماه انورکه دیده ست مشک مسلسل زره سای که دیده ست ماه منور
موی بندلغتنامه دهخداموی بند. [ ب َ ] (اِ مرکب )بند که موی بدان بندند. بندی که زنان بدان گیسو بندند. (یادداشت مؤلف ). عقاص . (ملخص اللغات ) (السامی فی الاسامی ) (دهار). موی باف . سُفّة. (منتهی الارب ). امروزه بندی از نوار معمول است که زنان موی و گیسوی خود را بدان می بندند و آن را روبان می گویند
زرهلغتنامه دهخدازره . [ زِ رِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از سیستان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). ولایتی است که تعلق به سیستان دارد. (جهانگیری ). شهر و قصبه ٔ سیستان است که آن را گرشاسب ساخته ، چون سبب حفظ تن و جان متوطنین آن شهر می گردیده به زره تشبیه کرده اند و زرنگ نیز گفته اند... و بحیره در
زرهلغتنامه دهخدازره . [ زِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب است و او سعی تمام در کشتن سیاوش کرد. (برهان )(از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). نام مردی از خویشان افراسیاب که در قتل سیاوش شریک بوده و او را گردی زره می نامیدند... (انجمن آرا) (آنندراج ) : به چاهی ک
زرهفرهنگ فارسی عمیدپوشش جنگی با آستین کوتاه که از حلقههای ریز فولادی بافته میشده و در قدیم هنگام جنگ روی لباسهای دیگر به تن میکردهاند.⟨ زره داوودی: [قدیمی] زره منسوب به داوود نبی؛۱. زره که حضرت داوود میبافته.۲. زره سخت و محکم.
زرهلغتنامه دهخدازره . [ زَ رِه ْ / زِ رِه ْ ] (اِ)... جامه ای باشد که از حلقه های آهنین ترتیب داده اند و در روزهای جنگ پوشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). پوششی است مانند جوشن و خفتان از تصنعات داود نبی علیه السلام برای حفظ بدن از رسیدن حربه ٔ جنگ مانند تیر و
پیش زرهلغتنامه دهخداپیش زره . [ زِ رِه ْ ](اِخ ) نام بلوکی در شرق دریاچه ٔ سیستان که امروز نام پیش آب دارد. رجوع به تاریخ سیستان صص 297- 298 و 326، 336 - <span
جنزرهلغتنامه دهخداجنزره . [ ج ُ زَ رَ ] (اِخ ) روزی است تاریخی از روزهای عرب . رجوع به معجم البلدان و مراصد شود.
چشم زرهلغتنامه دهخداچشم زره . [ چ َ / چ ِ م ِ زِ رِه ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه های زره است . (از آنندراج ). چشم درع . سوراخ زره : تا کمان وقف هم آغوشی زه ساخته ای پر ناوک مژه ٔ چشم زره ساخته ای .<p class="auth
خزرهلغتنامه دهخداخزره . [ خ َ رَ ] (ع اِ) درد پشت مازه . خُزَرَه . (ناظم الاطباء). رجوع به خُزَرَه شود.
خزرهلغتنامه دهخداخزره . [ خ ُ زَ رَ ] (ع اِ) درد پشت مازه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به خَزرَه شود.