زرگونلغتنامه دهخدازرگون . [ ز ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به رنگ زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ذهبی اللون . زریون . (یادداشت ایضاً). زردفام . طلایی . زریون . (فرهنگ فارسی معین ) : نماز شام پدید آمد آفتاب از دورچو زرگون سپری گشته گرد
کاروانکcaravanواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خودرو یا واگنی که به خودرو وصل میشود و دارای امکاناتی از قبیل تختخواب و مبلمان و وسایل شستوشو است
کاروانک تاشوfolding caravanواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کاروانک جمعشو و بازشو که بهصورت یدک پشت وسیلۀ نقلیۀ جادهای وصل میشود و در آن خدمات اقامتی و تسهیلات خودپذیرا فراهم است
کاروانک ثابتstatic caravanواژههای مصوب فرهنگستانکاروانکی اساساً ایستا، اما قابل حمل که در یک مکان مستقر است
کاروانک چرخدارtouring caravanواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کاروانک که دارای چرخ است و بهصورت یدک به پشت وسیلۀ نقلیۀ جادهای وصل میشود و در آن خدمات اقامتی و تسهیلات خودپذیرا فراهم است
زرغونفرهنگ فارسی معین(زَ رْ) (اِ.) = زرگون . زرعونی : نام معجونی مرکب از قند قوام آمده و ادویه که برای تقویت مهره ها به کار می بردند.