زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ . ق . بوده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به اعلام ز
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زعفران . زعفری . (فرهنگ فارس
زعفرانیفرهنگ فارسی عمید۱. رنگی شبیه رنگ زعفران؛ زرد.۲. (صفت نسبی) به رنگ زعفران.۳. (صفت نسبی) دارای زعفران: کباب زعفرانی.
حسن زعفرانیلغتنامه دهخداحسن زعفرانی . [ ح َ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صباح . از محله ٔ زعفرانیه بغداد است . راوی امام شافعی بود و در سال 259 هَ . ق . درگذشت . (زرکلی چ 1 ص 238) (تهذیب التهذ
رباط زعفرانیلغتنامه دهخدارباط زعفرانی . [ رُ طِ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان .آب و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 482 تن است . آب ده از چشمه و رودخانه تأمین میشود و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور، و صنایع دستی زنان بافتن جاجی
حسین زعفرانیلغتنامه دهخداحسین زعفرانی . [ح ُ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی اصفهانی مکنی به ابوسعید. محدث ، مفسر. او راست : المسند. وی در 369 هَ . ق . 979 م . درگذشت . (معجم المؤلفین از سیر النبلاء ج <span class="hl" dir="lt
زعفرانی خندهلغتنامه دهخدازعفرانی خنده . [ زَ ف َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن . خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج ) : نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کندزعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.<p
اشیاف زعفرانیلغتنامه دهخدااشیاف زعفرانی . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته ٔ مارستان مصر است و هم اکنون بدان مداوا کنند. برای مطلق رمد سودمند است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 50 و تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 304 شود.
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه . [ زَ ف َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رباط سرپوشیده است که در بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار و پنجاه هزارگزی خاور سبزوار واقع است و 595 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه . [ زَ ف َنی ی َ ] (اِخ ) دهی است به بغداد از آن ده است حسن بن محمد صباح ... (منتهی الارب ). رجوع به زعفرانی شود.
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه .[ زَ ف َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی است به همدان و از آن ده است قاسم بن عبدالرحمن شیخ دار قطنی . (منتهی الارب ).
زعفرانیةلغتنامه دهخدازعفرانیة. [ زَف َ نی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است که به حادث بودن کلام اﷲ قائل می باشند و گویند کلام حق غیر از خود اوست . بنابراین باید مخلوق باشد معهذا گاهی به مخلوق بودن قرآن هم قائل نمی شوند. (از انساب سمعانی ). گویند کلام خدای تعالی غیر اوست و هر چیز که غیر او باشد مخلوق
حسن زعفرانیلغتنامه دهخداحسن زعفرانی . [ ح َ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صباح . از محله ٔ زعفرانیه بغداد است . راوی امام شافعی بود و در سال 259 هَ . ق . درگذشت . (زرکلی چ 1 ص 238) (تهذیب التهذ
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) حسن بن احمد زعفرانی . رجوع به زعفرانی ... شود.
زعفریلغتنامه دهخدازعفری . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) زعفرانی باشد که آن به رنگ زرد است . (برهان ). منسوب به زعفران . (آنندراج ). به رنگ زعفران . زعفرانی . (فرهنگ فارسی معین ). زرد زعفرانی رنگ . (ناظم الاطباء) : می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران .
زعفرانی خندهلغتنامه دهخدازعفرانی خنده . [ زَ ف َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن . خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج ) : نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کندزعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.<p
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه . [ زَ ف َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رباط سرپوشیده است که در بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار و پنجاه هزارگزی خاور سبزوار واقع است و 595 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه . [ زَ ف َنی ی َ ] (اِخ ) دهی است به بغداد از آن ده است حسن بن محمد صباح ... (منتهی الارب ). رجوع به زعفرانی شود.
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه .[ زَ ف َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی است به همدان و از آن ده است قاسم بن عبدالرحمن شیخ دار قطنی . (منتهی الارب ).
زعفرانیةلغتنامه دهخدازعفرانیة. [ زَف َ نی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است که به حادث بودن کلام اﷲ قائل می باشند و گویند کلام حق غیر از خود اوست . بنابراین باید مخلوق باشد معهذا گاهی به مخلوق بودن قرآن هم قائل نمی شوند. (از انساب سمعانی ). گویند کلام خدای تعالی غیر اوست و هر چیز که غیر او باشد مخلوق
حسن زعفرانیلغتنامه دهخداحسن زعفرانی . [ ح َ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صباح . از محله ٔ زعفرانیه بغداد است . راوی امام شافعی بود و در سال 259 هَ . ق . درگذشت . (زرکلی چ 1 ص 238) (تهذیب التهذ
رباط زعفرانیلغتنامه دهخدارباط زعفرانی . [ رُ طِ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان .آب و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 482 تن است . آب ده از چشمه و رودخانه تأمین میشود و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور، و صنایع دستی زنان بافتن جاجی
حسین زعفرانیلغتنامه دهخداحسین زعفرانی . [ح ُ س َ ن ِ زَ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی اصفهانی مکنی به ابوسعید. محدث ، مفسر. او راست : المسند. وی در 369 هَ . ق . 979 م . درگذشت . (معجم المؤلفین از سیر النبلاء ج <span class="hl" dir="lt
اشیاف زعفرانیلغتنامه دهخدااشیاف زعفرانی . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته ٔ مارستان مصر است و هم اکنون بدان مداوا کنند. برای مطلق رمد سودمند است . رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 50 و تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 304 شود.
امتیاز زعفرانیلغتنامه دهخداامتیاز زعفرانی . [ اِ زِ زَ ف َ ] (اِخ ) از شاعران است . رجوع به تذکره ٔ شمع انجمن تألیف سید محمد صدیق حسن خان بهادر چ هندوستان 1293 هَ . ق . و فرهنگ سخنوران شود.