زغارهلغتنامه دهخدازغاره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ) نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (شرفنامه ٔ منیری ). نان گاورس و ارزن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نانی که از ارزن پزند. (فرهنگ فارسی معین ). با زای نقطه
زغارهفرهنگ فارسی عمیدنانی که از آرد ارزن تهیه میشد: ◻︎ رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰ حاشیه).
زغارچهلغتنامه دهخدازغارچه . [ زَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) گیاهی است بهاری و با سرکه خورند بغایت لذیذ است و آنرا به عربی رجل الغراب خوانند چه شباهتی به پای کلاغ دارد و بیخ آن قولنج را نافع است . (برهان ) (آنندراج ). آطریلال و رجل الغراب که مردم تهران قازیاغی گویند
تکک تکلغتنامه دهخداتکک تک . [ ت َ ک َ ت َ ] (اِ صوت ) صوتی که از زدن دست بر خمیر آید، چنانکه خمیرگیران کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بزن دست بر شکر من تکک تک چنان چون زغاره پزد مهربانو.(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 437 در ذی
گاورسینلغتنامه دهخداگاورسین . [ وِ / وَ ] (ص نسبی ) منسوب به گاورس : زغاره ، نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به گاورس و جاورسیه شود.
زغازهلغتنامه دهخدازغازه . [ زَ زَ / زِ ] (اِ) نان گاورس . ابوشکور بلخی گفته ... (انجمن آرا) (آنندراج ).نان ارزن و گاورس . (ناظم الاطباء). || به معنی گلگونه نیز در برهان آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زغاره شود.
شکرلغتنامه دهخداشکر. [ ش َ / ش ِ ] (ع اِ) شرم زن یا گوشت آن . ج ، شِکار. (منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث اللغات ) : بزن دست بر شکر من تک تکک تک چنان چون زغاره ب