زغندلغتنامه دهخدازغند. [ زَ غ َ ] (اِ) از جای برجستن باشد بر مثال آهو. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). برجستگی از جای مانند آهو. (ناظم الاطباء). خیز. جست . جستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کرد رو به یوزواری یک زغندخویشتن را زآن میان بیرون فکند. <
یزغندلغتنامه دهخدایزغند. [ ی َ غ َ ] (اِ) سگ شکاری . (ناظم الاطباء). || نام درختی . (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است . (یادداشت مؤلف ). || فریاد سیاه گوش . (ناظم الاطباء). مصحف زغند است . (یادداشت مؤلف ).
پزغندلغتنامه دهخداپزغند. [ پ ُ غ َ ] (اِ) بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج . بزغن . بزغش . || صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمده است .
پزغندفرهنگ فارسی معین(پُ غَ) (اِ.) دانه ای پسته مانند که مغز ندارد و به وسیلة آن پوست حیوانات را دباغی کنند.
زغند زدنلغتنامه دهخدازغند زدن . [ زَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن را گویند. (برهان ). فریاد زدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زغند زدنلغتنامه دهخدازغند زدن . [ زَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن را گویند. (برهان ). فریاد زدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
رغندلغتنامه دهخدارغند. [ رَ غ َ ] (ع اِ) بانگ جانوران درنده . (ناظم الاطباء). بانگ جانوران درنده عموماً و آواز پارس خصوصاً. (از شعوری ج 2 ورق 5) : کرد رو به یوزواری یک رغندخویشتن را شد بدر بیرو
یزغندلغتنامه دهخدایزغند. [ ی َ غ َ ] (اِ) سگ شکاری . (ناظم الاطباء). || نام درختی . (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است . (یادداشت مؤلف ). || فریاد سیاه گوش . (ناظم الاطباء). مصحف زغند است . (یادداشت مؤلف ).
روبهلغتنامه دهخداروبه . [ ب َه ْ ] (اِ) همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است . (آنندراج ). روباه . (ناظم الاطباء). مخفف روباه . رجوع به روباه شود : چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا. رودکی
یوزلغتنامه دهخدایوز.(اِ) جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).قضاع . اکشم . کشم . شکیمة. کثعم . (منتهی الارب ). جانوری شکاری که به سبب جستجوی شکار بدین اسم نامیده شده است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). فهد. (دهار) (نصاب الصبیان ) (من
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و ما
زغند زدنلغتنامه دهخدازغند زدن . [ زَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن را گویند. (برهان ). فریاد زدن . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
جوزغندلغتنامه دهخداجوزغند. [ ج َ / جُو غ َ ] (اِ مرکب ) جوزاغند. گوزآگند. هلو یا شفتالوی خشک کرده که مغز گردو در میان آن آکنده باشند. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوزاغند و جوزاکند شود.
قزغندلغتنامه دهخداقزغند. [ ق َ غ ُ ] (اِخ ) از دههای سمرقند است .(معجم البلدان ). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به قزغندی شود.
قزغندلغتنامه دهخداقزغند. [ ق ُ غ ُ ] (اِ) بار درخت پسته است و آن را مغز نمیباشد و بدان پوست را دباغت کنند. گویند درخت پسته یک سال پسته ٔ مغزدار و یک سال بی مغز بار می آورد. (برهان ).
یزغندلغتنامه دهخدایزغند. [ ی َ غ َ ] (اِ) سگ شکاری . (ناظم الاطباء). || نام درختی . (ناظم الاطباء). مصحف بزغند است . (یادداشت مؤلف ). || فریاد سیاه گوش . (ناظم الاطباء). مصحف زغند است . (یادداشت مؤلف ).